اشعارورود کاروان اباعبدالله به کربلا (دوم محرم)
مثل طلوع سوره مریم گرفته است
باران دیده های من از رحمت شماست
اشکم به اذن چشم تو نم نم گرفته است
آری در این هوای پر از بغض بی کسی
نام تو در محیط دلم دم گرفته است
آری خدا که خانه مشکی گزیده است
روضه برای شاه دو عالم گرفته است
چشمم به راه آمدن کاه گریه هاست
امشب دلم به یاد محرم گرفته است
دسته کجاست سینه زنش را صدا کنید
زنجیر کوچک دل من غم گرفته است
در انتهای کوچه سینه زنی کسی
با ناله های فاطمیش دم گرفته است
=================================
نگاه کن که مرا کشته خال شما
اگر درست بگویم تمام شبها را
کنار سفره اشکیم با خیال شما
نه یک شب و دو سه شب بلکه یازده ماه است
نشسته ام که شود رؤیت جمال شما
تو ماه نورسی و قبل سال شصت و یکم
ندیده بود کسی قامت هلال شما
هر آن زمان که بگریی زمان باران است
که وقت گریه بود ابر دستمال شما
چه خوب می شود امسال را تمام دهه
تو روضه خوان شوی ما هم از قبال شما
که دیده ای چه به روز خیام آوردند
تمام گریه شوم از نگاه حال شما
از عرش ، از میان حسینیهء خدا 
آمد صدای نالهء « حی علی العزاء » 
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد 
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا 
جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت : 
" یا رب اجازه هست ، شوم فرش این عزا " 
آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست 
در بزم استجابت بی قید هر دعا  
او که هزار بار به گریه نشسته بود  
یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا 
آری تمام رحمت خود را خدا گرفت 
گسترد بر مُحرم این اشک و گریه ها  
آن گاه گفت روضه بخوان « ایها الرسول » 
جانم فدای تشنه لب دشت کربلا 
روضه تمام گشت ولی مادری هنوز 
آید صدای گریه اش از بین روضه ها
==============================
در این دیار هوای نفس کشیدن نیست
برای هیچ پری فرصت پریدن نیست
خدا به داد دل لاله های تو برسد
به ذهن این همه گلچین به غیر چیدن نیست
هزار سرو روان در پی ات روانه شدند
بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست!
در این کویر خود ساقی آب می گردد
برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست
لطیف ت ز گل یاس کودکان تو اند
که حقشان به دل خارها دویدن نیست
به التماس بگویم بیا که بر گردیم
دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست
محسن عرب خالقی
===================================
وقتی نسیم می وزد این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
بی اختیار باز دلم شور می زند
با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟
شاید رباب بشنود آرامتر بگو
آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟
حالا که تیغ خنجرشان برق می زند
فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست
مادر مرا سپرده به تو جان مادرم
آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟
===============================
جز غم عشق تو دل آرزوی غم نکند
چشم دریا هوس بارش شبنم نکند
جز تو ای همسفر دختر زهرا و علی
کسی از ناله و دلشوره من کم نکند
ای حیاتم ز نفس های مسیحایی تو
نفسی ده که هوای دل من دم نکند
از خدا خواه که در طی مسیر غم تو
این قد خم شده را بیش از این خم نکند
شب و روزی نگذشته همه عمر به من
که دلم یاد تو و یاد محرم کند
خیمه را در دل صحرای عطش خیز مزن
تا که اسباب فراق تو فراهم نکند
این دعا بر لب من هر شب و روزی جاری است
که خدا سایه تو از سر من کم نکند
=================================
راه ما طی گشت و در این دشت مأوا می کنیم
بار در منزل رسید و خیمه بر پا می کنیم
این زمین بازار و کالا و جان و ما سودا گریم
جان خود یکروزه با جانانه سودا می کنیم
خصم خواهد قامت ما خم ولی غافل از آنک
ما دوتا تنها قد خود پیش یکتا می کنیم
در همین وادی به روی دست ما با تیر کین
شیر خواری جان دهد،ما هم تماشا می کینم
روز عاشورا که پرپر می شود گل های عشق
بس تماشایی بود دعوت ز زهرا می کنیم
گر خیام آتش بگیرد کودکی گر گم شود
نعش او آخر به زیر خار پیدا می کنیم
===============================
ای بهترین بهانه برای گریستن
ای داغ جاودانه برای گریستن
د راه بازگشت به خود عشق کاشته ست
داغ تو را نشانه برای گریستن
شش سوی لاله می دم ای عشق باز کن
راهی از این میانه برای گریستن
در راه کربلای تو هر لاله می دهد
ما را به کف بهانه برای گریستن
اماده شو (فرید)به فتوای بازگشت
در خلوت شبانه برای گریستن
========================
هلال خون، مه خون، ماه اشک، ماه عزاست
عزای کیست؟ گمانم عزای خون خداست
خمیده قامت گردون، شکسته پشت فلک
روانه خون دل از چشم آدم و حوّاست
پریده رنگ ز رخسار احمد و حیدر
شراره ی دل زهرا، صدای وا ولداست
سرشک دیده ی زهرا، روان زقلب افق
قدخمیده ی زینب، هلال ماه عزاست
قسم به جان حسین ای هلال خون برگرَد
که در تو زخم علمدار کربلا پیداست
بگو فرات نجوشد که آب تشنه لبان
در این طلیعه ی خون اشک دیده ی سقاست
بگو به لاله نروید که چند روز دگر
ورق ورق به روی خاک، لاله ی لیلاست
بگو به مهر نتابد که راس پاک حسین
فراز نیزه چو خورشید روز عاشوراست
زگوش دخترکی خون روان بود گویا
که گوشواره ی او یادگاری زهراست
حسین بود خدایی، خدا حسینی بود
از آن زمان که جهان وجود را آراست
سرشک دیده ی میثم هماره جاری باد
که اشک دائم او وقف سیدالشهداست
================================
اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است
اینجا نگارخانه ی گل های پرپر است
اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست
اینجا حریم قرب شهیدان داور است
اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق
اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است
اینجا به جای جامه ی احرام ما به تن
زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است
اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک
اینجا به روی سینه ی من قبر اصغر است
اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان
گرد و غبار کرب و بلا مشک و عنبر است
اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی
بر کودکان در به درم سایه گستر است
اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا
اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است
اینجا به جای جای گلوی بریده ام
گلبوسه های زینب و زهرای اطهر است
اینجا به یاد العطش کودکان من
هر صبح و شام دیده ی میثم، زخون تر است
===================================
بوی غم بوی جدایی بوی هجران می رسد
کربلا آغوش خود واکن که مهمان می رسد
ناقه ام در گل نشسته چاره ای کن یا حسین
دیر اگر آیی کنارم بر لبم جان می رسد
حاجی زهرا علم کن خیمه هایت در منا
زین عطش آباد بوی عید قربان می رسد
خاک سرخ این بیابان بوی مادر می دهد
گوش کن آوای محزون حسین جان می رسد
گو فرات بی مروّت اینقدر هوهو مکن
کودک ششماهه ای با کام عطشان می رسد
کمتر از ده روز دیگر بی برادر می شوم
روزگار عشق بازی ها به پایان می رسد
در همان لحظه که ترکیب رخت پاشد زهم
از حرم زینب به گیسوئی پریشان می رسد
کمتر از ده روز دیگر از فراز نیزه ها
درچهل منزل به گوشم صوت قرآن میرسد
قافله سالار زینب گو شبی بر ساربان
وقت خاتم بخشی دست سلیمان می رسد
وای از هنگامه وصلی که یک نیزه سوار
روبرو با خواهری پاره گریبان می رسد
================================
ای مرا از لحظۀ دیدار تاج سر حسین
هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین
هر کجا بردی مرا خرسند می بودم ولی
این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین
این بیابان بوی هجران و غم و خون می دهد
روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین
گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما
پس چرا جا داده در خود این همه لشگر حسین
گفته بودی میهمانی می روم اما بگو
میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین
آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو
برنمی دارد چرا چشم از علی اصغر حسین
نیزه داران گوئیا بر هم نشانی می دهند
از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین
عده ای در بین نخلستان کمین بنشسته اند
قدصشان باشد گمانم صید آب آور حسین
این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست
ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین
حیف از این گلها که با خود همسفر آورده ای
بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین
==================================
دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم و سر در گریبانم برادر
حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست!
مبهوت سِحر این بیابانم برادر
یك دشت مرد اجنبی دور و بر ماست
این جا مزن خیمه، هراسانم برادر
در كاروانت دخترانِ بی شماری ست
می ترسم از آینده؛ حیرانم برادر
جایی برای بازی طفلان تو نیست
دلواپسِ خار مغیلانم برادر
صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است
خشكیده لب های غزل خوانم برادر
دست دخیل خارهایِ دشت رفته
سمت ضریح پاكِ دامانم برادر
بادی جسارت كرد و خلخالم تكان خورد
تشویش دارم؛ دل پریشانم برادر
آن نامه های بار اُشتر را نشان ده
با حُر بگو در كوفه مهمانم برادر
با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد
مظلومه ی معروفِ دورانم برادر
از كودكی با دردِ چشمم خو گرفتم
در گریه كردن، پیر كنعانم برادر
================================
بلا جویان سفر طی شد بود دشت بلا این جا 
فرود آیید از مرکب، بود معراج ما این جا 
اگر ما موسم حج از وطن آواره گردیدیم 
چه کاری با صفا، دارد صفایی چون صفا این جا 
منم آن باغبان و صد گلستان گل به همراهم 
که در آتش کِشد گلچین همه باغ مرا این جا 
فلک کن میزبانان را مُهیّای پذیرایی 
که مهمانان رسیدند و شده مهمان سرا این جا 
الا ای پور دلبند علی دست خدا عباس 
به پای دوست، دستت می شود از تن جُدا این جا 
الا ای شبه پیغمبر، زنندت تیغ کین بر سر 
دو تا فرق تو می گردد شود پشتم دو تا این جا
=====================================
این جا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت
دلشوره ای عجیب، وجود مرا گرفت
حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت
در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق، امتحان ز قافله ی انبیا گرفت
تنها دلیل بودن من! سایه ی سرم!
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
بین خیام خیمه ی عبّاس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت
تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت
وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت
این جا درخت و نیزه تفاوت نمی کند
هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت
تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند
وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت
وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت
حتّی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیمه روز جان مرا کربلا گرفت
==============================
لااقل شیهه بکش کاری کن
حرکت کن وَ مرا یاری کن
سر خود را به دل خاک مکش
کمتر از دیده گُهر جاری کن
آسمانی به چه وابسته شدی؟
ایستادی نکند خسته شدی؟
زودتر رو ره ما طولانی ست
و تَرَک خوردن شیشه آنی ست
خواهرم میل به گریه دارد
حرکتی کن که هوا بارانی ست
ظرف ما پر شد و جان از لب ریخت
قدمی زن که دل زینب ریخت
نکند ملزم زنجیر شدی!
که در این خاک زمین گیر شدی
پر جبریل به پایت پیچید؟
یا پیام آور تقدیر شدی؟
وحی تو، آیه ی استرجاع است
زینب آشفته از این اوضاع است
================================
ای سرزمین کربلا ای کوی جانانم 
بنگر به پیر و کودک و خیل جوانانم 
حاجت به قربانی نباشد ای مِنای من 
آورده ام قربانیان عید قربانم 
چون باغبان هم لاله و هم یاسمن دارم 
یک باغِ گل نه، صد گلستان گل به دامانم 
پُر گُرگ اگر صحرا شود عباسِّ من شیرست 
آب آورست او از برای تشنه طفلانم 
من قامت خود پیش دشمن خَم نمی سازم 
آزاده و پَروَرده زهرا روی دامانم
==============================
 
امروز آقا شور و حالت بی بدیل است
انگار هنگام نزول جبرئیل است
سرشار از انّا الیه الرّاجعونی
آیات استرجاع تو بانگ رحیل است
یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است
از ذوالجناح آن عرش پیما مرکب خود
بر خاک نازل گشتی و در زیر لب خود
هذا قریر العین می گفتی پیاپی
انگار که دل کنده ای از زینب خود
یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است
جبریل آمد تا رکابت را بگیرد
شاید که یک کم از شتابت را بگیرد
گفتم که این امّن یجیب از چیست؟ گفتی
شاید دعایم اضطرابت را بگیرد
یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است
در مَنظر چشمان دل نازک ترین ها
یعنی به پیش دیده ی محمل نشین ها
دِرهم عطا کردی و ملک خود خریدی
از مستجرهای خودت در این زمین ها
یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است
=================================
کاروانی با دو صد سوز و گداز
عزم شهر کوفه کرده از حجاز
کاروانی از فراسوی بهشت
غرق گل از باغ بانوی بهشت
کاروانی بی مثل در عالمین
کاروانی بسته بر موی حسین
کاروانی از امیرالمومنین
آل هاشم حلقه و زینب نگین
کاروانی غرق احساس آمده
با علمداریِ عباس آمده
کاروانی خسته اما از ستم
کامده بیرون دل شب از حرم
کاروانی بر غم و محنت قرین
مرگ، ایشان را نشسته در کمین
کاروانی مانده در چنگ بلا
لاجرم منزل زده در کربلا
کاروان رشک ثریا گشته است
خیمه های عشق بر پا گشته است
 
	  بسم الله النور: با عرض سلام خدمت دوستان خالصانه از همه دوستان و علاقمندان خواهشمندیم که مطالب و راهنماییها ونظرات خودراباما در میان بگذارید.