اشعار مناجات باخدا
الــهـي بـكـويـت پــنـــاهــم بـده
فـــروغـي بــشــام سـيــاهـم بــده
مـنـم بـنـده عــاصـي مـنـفــعــل
كـه هـسـتـم زكـردار زشـتم خجل
مـنـم بـنـده مـسـت جـام غـرور
كـه تـرسـم بـيـفـتم ز رحمت بدور
مـكـن قـهــر بـا بـنـده سركشت
مـسـوزان تـن و جـانـم از آتشت
الـهـي بـكـن رحـم بـر حـال من
نگر سرنگـون بخت و اقبال من
منم معترف بـر گناهان خويش
كـه بـاشـد گناهم ز انديشه بيش
تو مـنگـر بـرفتار و كردار من
جهيم است بي شك سزاوار من
ز رحمت تو عذر و گناهم پذيـر
چــو افـتـادم از پـاي دستم بگير
رحـيـما تـوئـي خالق بحر و بـر
تـوئـي مـهـربـانـتـر ز مام و پدر
ز سـرگـشـتـگـيـهـا نـجـاتم بـده
تـو ايـمـان و حـسـن صفاتم بده
«حـياتي» مشو ناامــيد از الاه
كـه بـخشد خداوند كوهي به كاه
*****************
الهى! بنده اى گم كرده راهم
بده راهم كه سرتاپا گناهم
اگر عمرى به غفلت زيست كردم
تمام هستيم را نيست كردم
به هر در، حلقه كوبيدم خدايا
لباس يأس پوشيدم خدايا
اسير نفس هر جايى شدم من
مقيم شهر رسوايى شدم من
نچيدم گل زشاخ آرزويى
ندارم پيش مردم آبرويى
كنم با عجز و لابه بر تو اظهار
گنه كارم گنه كارم گنه كار
تو رحمان و رحيم و مهربانى
منم مهمان تو، تو ميزبانى
تو سوز سينه ام را ساز كردى
در رحمت به رويم باز كردى
تو گفتى توبه كن، من مى پذيرم
ترحم كن اميرا من فقيرم
الهى! هرچه هستم هر كه هستم
سر خوان عطاى تو نشستم
يقين دارم كه با اين شرمسارى
نجاتم مى دهى از خوار و زارى
اگر كوه گنه گرديده بارم
يقين دارم على را دوست دارم
ببخشا اى همه آگاهى من
گناهم را به خاطرخواهى من
الهى! گرچه هستم غرق عصيان
پشيمانم پشيمانم پشيمان
*****************
الهى! اى دواى درد جانم
بشوى اين ظلمت و زنگ از روانم
ترحّم كن ندارم توشه راه
مگر لاتقنطوا من رحمة الله
يكى وامانده از راه و ذليلم
به چاه تن فتاده بى دليلم
اسيرم خائفم بى خانمانم
گدايم بى نوايم ميهمانم
سيه رويم تهيدستم فكارم
گنهكارم تباهم شرمسارم
بده راهى تو اين شرمنده ات را
نوازش كن به رحمت بنده ات را
مرا با عفو خود بنماى درمان
نجاتم ده نجات از نفس و شيطان
به حالم در همه حالى نظر كن
زجرم و هر گناه من گذر كن
به جز جود و به جز لطفت الهى
مرا نبود در اين عالم پناهى
****************
الهى بى پناهان را پناهى
به سوى خسته حالان كن نگاهى
مرا شرح پريشانى چه حاجت
كه بر حال پريشانم گواهى
خدايا تكيه بر لطف تو دارم
كه جز لطفت ندارم تكيه گاهى
دل سرگشته ام را رهنما باش
كه دل بى رهنما افتد به چاهى
نهاده سر به خاك آستانت
گدايى، دردمندى، عذرخواهى
گرفتم دامن بخشنده اى را
كه بخشد از كرم كوهى به كاهى
خوشا آن كس كه بندد با تو پيوند
خوشا آن دل كه دارد با تو راهى
زنخل رحمت بى انتهايت
بيفكن سايه بر روى گياهى
به آب چشمه لطفت فرو شوى
اگر سر زد خطايى، اشتباهى
مران يا ربّ زدرگاهت «رسا» را
پناه آورده سويت بى پناهى
*************
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی و آندل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان سینه پر دود
زبانم را به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
دلم را داغ عشقی ر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر اب از او آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو بغایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را
فروزان کن چراغ مرده ام را
ندارد راه لطفم روشنایی
زلطفت پرتوئی دارم گدائی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینه راز
زگنج راز در هر گنج سینه
نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود به هر رنج
پشیزی کس نیابد زآن همه گنج
چو در هر گنج صد گنجینه داری
نمی خوهم که نومیدی گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو میابد دگر هیچ
********************
الهی دلی ده که جای تو باشد
لسانی که در وی ثنای تو باشد
الهی بده همتی آنچنانم....
که سعیم وصول بقای تو باشد
الهی چنانم کن از عشق خودمست
که خواب و خورم از برای تو باشد
الهی عطاکن بفکرم تونوری
که محصول فکرم دعای تو باشد
الهی عطاکن مرا گوش قلبی
که آن گوش پر از صدای تو باشد
الهی چنان کن که این عبدمسکین
برای تو خواند برای تو باشد
الهی عطا کن بر این بنده چشمی
که بینائیش از ضیای تو باشد
الهی چنانم کن از فضل و رحمت
که دائم سرم را هوای تو باشد
الهی چنانم کن از عیب خالی
که هستیم محو و فنای تو باشد
الهی مرا حفظ کن از مهالک
که هر کار کردم رضای تو باشد
الهی ندانم چه بخشی،کسیرا
که هم عاشق و هم گدای تو باشد
الهی بطوطی عطاکن بیانی
که نطقش کلید عطای تو باشد
============================
ای خدا من لایق لطف و عطایت نیستم
آگهم من بنده خوبی برایت نیستم
هر سحر از فعل روز خود خجالت می کشم
خوب می دانی که منظور رضایت نیستم
در مسیر نفس خود عمریست درجا می زنم
ظلمت محضم گمان اهل هدایت نیستم
دوری از غفلت مرا سرگرم دنیا کرده است
من دگر دلداده دین و ولایت نیستم
واجبات خویش را کردم شهید مستحب
جز گناه و دردسر چیزی برایت نیستم
چشم بر دست تو دارم ورنه فعالم گواست
شامل عفوت نبودم آشنایت نیستم
حرمت مهمانی ات را قول و فعل من شکست
ای خدا من زینت مهمان سرایت نیستم
گرچه بیمار گناهم با علی در می زنم
بی علی هرگز خریدار لقایت نیستم
کاروان رفت و غبارش هم نصیب ما نشد
عاقبت راضی زدستم حضرت زهرا نشد
*********************
الهى گرچه يك عمرى به نفس خود جفا كردم
ندانستم، نفهميدم كه اين كار خطا كردم
تو گفتى اين جهان سجن است و انسان هست زندانى
در اين زندان فتادم هستى خود را فنا كردم
گنه كارم ولى دل بر اميد رحمتت بستم
زخوف آتش قهرت توسل بر رجا كردم
به مهمانى خود در خانه خود دعوتم كردى
سر خوانت نشستم، توبه نزدت بارها كردم
نمك خوردم شكستم با نمكدان توبه خود را
ولى از بس رئوفى تو، به تو من التجا كردم
**********************
الهى اين من و اين خوارى من
به روز و شب ببين اين زارى من
الهى اين من و تنهايى من
الهى اين من و رسوايى من
الهى اين من و اين تيره روزى
بود حق گر مرا فردا بسوزى
سزاوار عقاب و هم عذابم
به وحشت از غم روز حسابم
همان روزى كه روز شرمسارى است
همان روزى كه مجرم غرق خوارى است
**********************
در امتحان بندگي اش اشتباه كرد
برگ سپيد دفتر دل را سياه كرد
حتي به راز عطر خوش سيب پي نبرد
در محضر امام زمان هم گناه كرد
بيچاره آن كسي كه جواني خويش را
در راه سركشي و معاصي تباه كرد
امثال ما مسبب اين روضه ها شدند
يك عمر مرتضي سر خود بين چاه كرد
كو رزق گريه؟ دخل دلم خاك مي خورد
اين كسب را چگونه شود رو به راه كرد؟
با اين همه گناه قيامت نمي شود
در چشم هاي حضرت زهرا نگاه كرد
******************
چه شب است يا رب امشب كه شكسته قلب ياران
چه شبى كه فيض و رحمت، رسد از خدا چو باران
چه شبى كه تا سحرگاه، زفرشتگان «الله»
بركات آسمانى، برسد به جان نثاران
شب انس و آشنايى است، شب عاشقان مهدى است
شب وصل هر جدايى است، شب اشك رازداران
شب تشنگان ديدار، شب ديدگان بيدار
شب سينه هاى سوزان، شب سوز سوگواران
شب قلب هاى لرزان، شب چشم هاى گريان
شب بندگان خالص، شب راز رستگاران
شب توبه و انابت، شب صدق و معنويت
شب گريه و مناجات، شب شور و شوق ياران
شب نغمه هاى ياربّ، شب ذكر «توبه» بر لب
شب گوش دل سپردن، به سرود جويباران
چه بسا كه تا سحرگاه، سفر شبانه رفتيم
كه مگر نسيم لطفى، بوَزَد در اين بهاران
چه خوش است يا رب امشب، كه خطاى ما ببخشى
ز كرم كنى نگاهى به جميع شرمساران
تو خدايى و خطاپوش، تو بزرگ و اهل احسان
گنه از غلام مسكين، كرم از بزرگواران
تو انيس خلوت دل، تو پناه قلب خسته
تو طبيب چاره سازى، تو كريم روزگاران
دل دردمند ما را، تو شفايى و تو درمان
به تو مبتلا و محتاج، نه منم، كه صد هزاران
به خدائيت خدايا، به مقام اوليايت
به فرشتگان، رسولان، به خشوع خاكساران
شب دلشكستگان را به سحر رسان، خدايا
ز فروغ خود بتابان، به دل اميدواران
=============================
چه سازم من چه گويم من الهى
به سوى خود مرا بگشاى راهى
نشد غير از گنه از من پديدار
همه آثار ذلت شد نمودار
زمن عزم گنه را دور گردان
دلم را از كرم پرنور گردان
مرا از بند غم آزاد گردان
به مهر و عفو خود دلشاد گردان
علاجى كن علاج، اين خسته دل را
ترحّم كن تو اين، بشكسته دل را
اگر از رحمتت من دور مانم
سيه رو گردم و رنجور مانم
***************************
تو بخشنده هر گناهى الهى
به جز تو نباشد پناهى الهى
به اين بنده ناتوانت كمك كن
كه ابليس دارد سپاهى الهى
زيك عمر عصيان، نشانى نماند
زرحمت كنى، گر نگاهى الهى
به نيكى مبدل نمايى بدى را
چه خواهى ببخشى گناهى الهى
چو رحم تو سبقت زقهر تو گيرد
در آن دم چه كوهى چه كاهى الهى
ولى هر كه با مرتضى آشنا نيست
ندارد به عفو تو راهى الهى
به باغ ولايش به رسم گدايان
منم ره نشين چون گياهى الهى
به قلب «حسان» مهر جانبخش او را
فزون كن دمادم، الهى، الهى
*******************
بنده من چرا دگر خدا خدا نمی کنی؟
چرا مرا ز سوز دل دگر صدا نمی کنی؟
ریشه دوانده در دلت غفلت و لذت گناه
محبت تو کم شده به ما وفا نمی کنی؟
مگر خدای دیگری به غیر من گرفته ای
که با من غفور تو دگر صفا نمی کنی؟
مگر ز من چه دیده ای که این چنین بریده ای
منتظر تو مانده ام چرا نوا نمی کنی؟
چرا مرا ز خانه دلت برون نهاده ای
چرا دل شکسته را خانه ما نمی کنی؟
ز فاطمه به سوی تو سلام می رسد ولی
چرا برای مهدی اش کمی دعا نمی کنی؟
برای ناله های تو دل حسین تنگ شد
چرا به روضه اش دل خویش دوا نمی کنی؟
برات کربلای تو به دستهای زینب است
چرا هوای رفتن کرب وبلا نمی کنی؟
*****************************
بندگانيم و به درگاه خدا آمده ايم
چون فقيران به تمناى نوا آمده ايم
ما كه گِرد يكى خانه طوافى داريم
به گِدايى به سرِ خوان خدا آمده ايم
ما نه مشتاق به سنگيم و نه وابسته به گِل
به وصال تو به سر نى كه به پا آمده ايم
آرزومندى و درويشى و بى سامانى
جمع در ما و به اميد غنا آمده ايم
كوله بار گنه از كوه صفا سنگين تر
خالى از غير و در اين جا به پناه آمده ايم
از سر خاكِ غريب حَسَن(عليه السلام) و امّ البنين(عليها السلام)
خون جگر، شِكوه كنان، سوى خدا آمده ايم
تا بگوييم گلستان خزان است بقيع
از اُحد، وز سر قبر شهدا آمده ايم
***************************
بنام آنکه نامش حرز جانست
کلید گنج هر صاحب بیانست
بنام او زبانها جمله گویاست
کلام ناطق از آن نغز و شیواست
چوشد آغاز هر گفته بنامش
بخوانند اهل دل خیرالکلامش
کنم من هم بدو این نامه آغاز
که تا افتد قبول نکته پرداز
بنامش نامه را زیور نمایم
از آن بر زیور دفتر فزایم
خداوند عطابخش و خطاپوش
کرم فرمای عقل و دانش و هوش
که بخشاینده الاهستی است
پدید آرندة بالا و پستی است
خداوندی که از آمیزش خاک
پدید آورد هر این عنصر پاک
روان پاک خود در وی دمیدی
زهر شیئی مر او را برگزیده¬ی
**************************
با عشق اگر همسفرى بسم الله
گر رهرو اهل نظرى بسم الله
با اهل مناجات اگر همراهى
گر اهل دعاى سحرى بسم الله
اين سفره توبه شبانگاهان است
از دست گنه خونجگرى بسم الله
بايد سر كوى عشق سامان گيرى
گر خستهاى از دربدرى بسم الله
اينجاست كه آتش و حميم و زقوم
بخشند به اشك كوثرى بسم الله
گر فاطمه مذهبى بگو يا زهرا
دلداده ياس اطهرى بسم الله
گر اهل ولايتى نجف مىخواهى!
مشتاق جمال حيدرى بسم الله
با كثرت تيره روحى و خسته دلى
گر عاشق روى دلبرى بسم الله
همراه خود اى مسافر كرب و بلا
ما را ز چه رو نمىبرى بسم الله
در محضر ارباب محبت، مهدى
خواهى بزنى بال و پرى بسم الله
**********************
اي خدا هنگام آواي من است
پشت درب خانه ات جاي من است
لايق بر سفره بنشستن نيم
خود تو مي داني خدايا من كيم
رخت مهماني نباشد در برم
گو چه خاكي من بريزم بر سرم
من گرفتار غم بد حالي ام
رحم كن يا رب به دست خالي ام
نيمه شب يا رب نمايم التماس
در دلم دارم خدا حول و هراس
حق مردم مانده بر دوشم خدا
واي من گشته فراموشم خدا
واي من كردم حرامي را حلال
حق زهرا را نمودم پايمال
واي من در روز ميزان و حساب
من چه گويم در جواب بوتراب
واي اگر گويد كتابت را بخوان
واي اگر گويد تو دور از ما بمان
اي خدا رحمي بر اين بيچاره كن
نامه جرم مرا خود پاره كن
************************
اى شفاى علّت بيمارها
پيش تو آسان، همه دشوارها
اى سرور سينه صاحبدلان
اى فروغ ديده بيدارها
اى به كينه ذات تو نابرده پى
عقل ها، انديشه ها، پندارها
اى رهانيده زطوفان بلا
كشتى بى ناخدا را بارها
ريخته باران رحمت بى دريغ
بر سر گل ها، به پاى خارها
كرده از ابر كرامت بهره مند
خشك و تر، گلزارها، نى زارها
با خيال نرگس جادوى تو
در ضمير عارفان گلزارها
مى كنم اقرار بر يكتايى ات
دور باد از جان من انكارها
روز رستاخيز چشم پرسرشك
با تو و لطف تو دارد كارها
تا چه خواهى كرد با شرمنده اى
كز گنه دارد به كف طومارها
گر نگردد دستگيرم عفو تو
واى بر من، با چنين كردارها
اين تو و اين لطف بى پايان تو
اين من و اين بانگ استغفارها
بسم الله النور: با عرض سلام خدمت دوستان خالصانه از همه دوستان و علاقمندان خواهشمندیم که مطالب و راهنماییها ونظرات خودراباما در میان بگذارید.