روضه شهادت حضرت علی (ع)
دفن پنهانی امیرالمومنین(ع) در قبر آماده شده توسط نوح نبی
1-خبرى است كه عباد بن یعقوب رواجنى از حیان بن على عنزى روایت كند كه گفت: یكى از غلامان على علیه السّلام براى من حدیث كرد كه چون هنگام مرگ أمیر المؤمنین علیه السّلام فرا رسید به حسن و حسین علیهما السّلام فرمود:
«آن گاه كه من از دنیا رفتم، مرا بر تابوتى حمل كنید و از خانه بیرون برید، و شما دنبال تابوت را بگیرید زیرا كه جلوى آن برداشته شود، و (دیگران) رنج برداشتن جلوى آن را از گردن شما كفایت كنند، سپس جنازه مرا بغریین (كه نام همین زمینى است كه اكنون قبر مطهر آن حضرت در آن واقع است، و برخى گفتهاند نام دو عمارت و بنا بود كه در نجف قرار داشته است) ببرید، در آن جا سنگ سفید درخشانى خواهید دید همان جا را بكنید (و حفر كنید) و در آنجا لوحى مىبینید، پس مرا در همان مكان به خاك بسپارید.»
گوید: همین كه آن حضرت از دنیا رفت جنازهاش را برداشتیم و از خانه بیرون بردیم (و چنانچه فرموده بود) ما دنبال تابوت را گرفته بودیم و جلوش خود برداشته شده بود، و ما صدائى آهسته چون كشیدن درختى بر زمین مىشنیدیم تا به غریین رسیدیم، در آن جا سنگ سفیدى دیدیم كه درخشندگى داشت، آنجا را كندیم لوحى دیدیم بر آن نوشته بود: «این جایى است كه نوح براى على بن ابى طالب علیه السّلام ذخیره كرده» پس ما آن حضرت را در آن مكان دفن كرده برگشتیم، و از این بزرگداشت و اكرام خداوند نسبت به أمیر المؤمنین خورسند بودیم، پس جمعى از شیعیان كه به نماز بر جنازه آن حضرت نرسیده بودند، و ما جریانى را كه دیده بودیم و اكرامى كه خداى عزوجل نسبت به أمیر المؤمنین علیه السّلام فرموده بود براى آن ها باز گفتیم، آن ها گفتند: ما هم دوست داریم آنچه را شما در باره آن بزرگوار دیدهاید ما نیز به چشم خود ببینیم، به آنها گفتیم: طبق سفارش و وصیت خود آن حضرت جاى قبر پنهان شده، آنها (باین سخن توجه نكردند) بدان سو رفتند و بازگشتند، و گفتند: ما آنجا را كندیم و چیزى نیافتیم.
2- محمد بن عماره از پدرش از جابر بن یزید الجعفى حدیث كند كه گفت: از حضرت باقر محمد بن على علیهما السّلام پرسیدم: أمیر المؤمنین علیه السّلام در كجا دفن شد؟ فرمود: در ناحیه غریین پیش از سپیده دم به خاك سپرده شد، و حسن و حسین و محمد (حنفیه) فرزندان آن حضرت، و عبد اللَّه بن جعفر (برادر زادهاش، این چهار تن) وارد قبرش شدند (و جنازه را در قبر گذاردند).
متن عربی:
1- مَا رَوَاهُ عَبَّادُ بْنُ یَعْقُوبَ الرَّوَاجِنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا حِبَّانُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَنَزِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مَوْلًى لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَتْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع الْوَفَاةُ قَالَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ع إِذَا أَنَا مِتُّ فَاحْمِلَانِی عَلَى سَرِیرِی ثُمَّ أَخْرِجَانِی وَ احْمِلَا مُؤَخَّرَ السَّرِیرِ فَإِنَّكُمَا تُكْفَیَانِ مُقَدَّمَهُ ثُمَّ ائْتِیَا بِیَ الْغَرِیَّیْنِ فَإِنَّكُمَا سَتَرَیَانِ صَخْرَةً بَیْضَاءَ تَلْمَعُ نُوراً فَاحْتَفِرَا فِیهَا فَإِنَّكُمَا تَجِدَانِ فِیهَا سَاجَةً فَادْفِنَانِی فِیهَا قَالَ فَلَمَّا مَاتَ أَخْرَجْنَاهُ وَ جَعَلْنَا نَحْمِلُ مُؤَخَّرَ السَّرِیرِ وَ نُكْفَى مُقَدَّمَهُ وَ جَعَلْنَا نَسْمَعُ دَوِیّاً وَ حَفِیفاً حَتَّى أَتَیْنَا الْغَرِیَّیْنِ فَإِذَا صَخْرَةٌ بَیْضَاءُ تَلْمَعُ نُوراً فَاحْتَفَرْنَا فَإِذَا سَاجَةٌ مَكْتُوبٌ عَلَیْهَا مِمَّا ادَّخَرَ نُوحٌ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَدَفَنَّاهُ فِیهَا وَ انْصَرَفْنَا وَ نَحْنُ مَسْرُورُونَ بِإِكْرَامِ اللَّهِ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَلَحِقَنَا قَوْمٌ مِنَ الشِّیعَةِ لَمْ یَشْهَدُوا الصَّلَاةَ عَلَیْهِ فَأَخْبَرْنَاهُمْ بِمَا جَرَى وَ بِإِكْرَامِ اللَّهِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالُوا نُحِبُّ أَنْ نُعَایِنَ مِنْ أَمْرِهِ مَا عَایَنْتُمْ فَقُلْنَا لَهُمْ إِنَّ الْمَوْضِعَ قَدْ عُفِیَ أَثَرُهُ بِوَصِیَّةٍ مِنْهُ ع فَمَضَوْا وَ عَادُوا إِلَیْنَا فَقَالُوا إِنَّهُمُ احْتَفَرُوا فَلَمْ یَجِدُوا شَیْئاً.
2-وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ عُمَارَةَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَاقِرَ ع أَیْنَ دُفِنَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ دُفِنَ بِنَاحِیَةِ الْغَرِیَّیْنِ وَ دُفِنَ قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ دَخَلَ قَبْرَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع وَ مُحَمَّدٌ بَنُو عَلِیٍّ ع وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْه.
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 25
=========================================
شمشیر زهرآگین ابن ملجم و رفتار امیرالمومنین(ع) با او
چون ابن ملجم را به نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آوردند حضرت به وى نگاه كرد و فرمود: «یك تن برابر یك تن» (اشاره به آیه قصاص است كه خداى تعالى در سوره مائده آیه 45 فرماید: «وَ كَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ ...» تا آخر آیه، سپس فرمود:) اگر من از دنیا رفتم همچنان كه مرا كشته او را بكشید و اگر زنده ماندم خود دانم در باره او چه اندیشم.
ابن ملجم لعنه اللَّه گفت: بخدا من آن شمشیر را به هزار درهم خریدهام و با هزار درهم آن را زهر دادهام، اگر بمن خیانت كند خدایش دور كند (كنایه از این كه چگونه ممكن است از ضربت این شمشیر كسى جان سالم به در برد، راوى گوید): پس ام كلثوم بر او بانگ زد: اى دشمن خدا! أمیر مؤمنان را كشتى؟ گفت: جز این نیست كه پدر تو را كشتهام (نه أمیر مؤمنان را) فرمود: اى دشمن خدا امید آن دارم كه و بهبودى یابد.
ابن ملجم بدو گفت: پس این گریهات براى من است؟ به خدا سوگند چنان ضربتى بر او زدم كه اگر آن را بر اهل زمین بخش كنند همه هلاك شوند، پس آن مرد (پلید) را از نزد آن حضرت بیرون بردند و مردمان گوشت بدنش را مانند درندگان می كندند و باو می گفتند: اى دشمن خدا چه كردى؟ امت محمد (ص) را نابود كردى و بهترین مردم را كشتى؟ و او ساكت بود و سخن نمی گفت، و باین ترتیب او را به زندان بردند.
مردم نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آمده عرض كردند: اى أمیر المؤمنین درباره این دشمن خدا دستورى فرما زیرا كه امت را نابود كرد و اسلام را تباه ساخت؟ على علیه السّلام به ایشان فرمود: اگر زنده ماندم كه خود دانم دربارهاش چگونه رفتار كنم، و اگر هلاك شدم با او مانند كشنده پیغمبر رفتار كنید، او را بكشید و پس از آن جسدش را به آتش بسوزانید، و چون أمیر المؤمنین علیه السّلام از دنیا رفت و فرزندان آن حضرت از دفن او فارغ شدند امام حسن علیه السّلام نشست و دستور داد ابن ملجم را بیاورند، پس او را آوردند همین كه برابر آن حضرت رسید و ایستاد، باو فرمود: اى دشمن خدا امیر مؤمنان را كشتى و تباهى را در دین بزرگ كردى؟ سپس دستور داد گردنش را زدند ام كلثوم دختر اسود نخعى خواستار شد كه جسد پلیدش را به او دهند و كار سوزاندنش را به او واگذارند، حضرت نیز به او واگذار كرد و ام هیثم آن جسد را به آتش سوزاند.
متن عربی:
وَ جَاءَ بِهِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ أَفْلَتَ الثَّالِثُ فَانْسَلَّ بَیْنَ النَّاسِ.
فَلَمَّا أُدْخِلَ ابْنُ مُلْجَمٍ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع نَظَرَ إِلَیْهِ ثُمَّ قَالَ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ إِنْ أَنَا مِتُّ فَاقْتُلُوهُ كَمَا قَتَلَنِی وَ إِنْ سَلِمْتُ رَأَیْتُ فِیهِ رَأْیِی.
فَقَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ وَ اللَّهِ لَقَدِ ابْتَعْتُهُ بِأَلْفٍ وَ سَمَمْتُهُ بِأَلْفٍ فَإِنْ خَانَنِی فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ قَالَ وَ نَادَتْهُ أُمُّ كُلْثُومٍ یَا عَدُوَّ اللَّهِ قَتَلْتَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ إِنَّمَا قَتَلْتُ أَبَاكِ قَالَتْ یَا عَدُوَّ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ لَا یَكُونَ عَلَیْهِ بَأْسٌ قَالَ لَهَا فَأَرَاكِ إِنَّمَا تَبْكِینَ عَلَیَّ إِذاً لَقَدْ وَ اللَّهِ ضَرَبْتُهُ ضَرْبَةً لَوْ قُسِمَتْ بَیْنَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَأَهْلَكَتْهُمْ.
فَأُخْرِجَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ إِنَّ النَّاسَ لَیَنْهَشُونَ لَحْمَهُ بِأَسْنَانِهِمْ كَأَنَّهُمْ سِبَاعٌ وَ هُمْ یَقُولُونَ یَا عَدُوَّ اللَّهِ مَا ذَا فَعَلْتَ أَهْلَكْتَ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ وَ قَتَلْتَ خَیْرَ النَّاسِ وَ إِنَّهُ لَصَامِتٌ مَا یَنْطِقُ فَذُهِبَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ.
وَ جَاءَ النَّاسُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالُوا لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مُرْنَا بِأَمْرِكَ فِی عَدُوِّ اللَّهِ فَلَقَدْ أَهْلَكَ الْأُمَّةَ وَ أَفْسَدَ الْمِلَّةَ فَقَالَ لَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنْ عِشْتُ رَأَیْتُ فِیهِ رَأْیِی وَ إِنْ هَلَكْتُ فَاصْنَعُوا بهِ مَا یُصْنَعُ بِقَاتِلِ النَّبِیِّ اقْتُلُوهُ ثُمَّ حَرِّقُوهُ بَعْدَ ذَلِكَ بِالنَّارِ قَالَ: فَلَمَّا قَضَى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ فَرَغَ أَهْلُهُ مِنْ دَفْنِهِ جَلَسَ الْحَسَنُ ع وَ أَمَرَ أَنْ یُؤْتَى بِابْنِ مُلْجَمٍ فَجِیءَ بِهِ فَلَمَّا وَقَفَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ لَهُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ قَتَلْتَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَعْظَمْتَ الْفَسَادَ فِی الدِّینِ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ اسْتَوْهَبَتْ أُمُّ الْهَیْثَمِ بِنْتُ الْأَسْوَدِ النَّخَعِیَّةِ جِیفَتَهُ مِنْهُ لِتَتَوَلَّى إِحْرَاقَهَا فَوَهَبَهَا لَهَا فَأَحْرَقَتْهَا بِالنَّارِ.
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 22
هم پیمانی خوارج بر قتل امیرالمومنین(ع)-جریان ضرت خوردن
و از خبرهائى كه در باره سبب كشته شدن آن حضرت و چگونگى آن رسیده خبرى است كه جماعتى از تاریخ نویسان حكایت كردهاند كه از آن جمله است: أبو مخنف، و اسماعیل بن راشد، و ابو هاشم رفاعى و ابو عمر و ثقفى و دیگران، (و اجمال داستان این است) كه جماعتى از خوارج در مكه گرد آمدند، و (در جلسه ای که تشکیل داددند از هر درى سخن گفتند تا این كه) سخن از فرمانروایان و زمامداران به میان آمد و همگى ایشان بر آن ها و بر كردارشان عیب گرفتند، و رفتارشان را زشت شمردند و بر أهل نهروان (یعنى آن دسته از خوارج كه در جنگ نهروان كشته شدند) افسوس خوردند.
پس برخى از ایشان به دیگران گفتند: خوب است ما خود را به خدا فروخته نزد این زمامداران گمراه برویم و به كمین آنها باشیم ناگاه آنها را بكشیم، و مردمان شهرها را از دست آنها آسوده كرده و ضمناً انتقام خون برادران شهید خود را نیز كه در نهروان كشته شدند بگیریم، و بر اساس همین پیشنهاد با یك دیگر پیمان بستند كه پس از گذشتن زمان حج و انجام آن به دنبال این كار بروند.
عبد الرحمن بن ملجم لعنه اللَّه گفت: من شما را از دست على آسوده خواهم كرد (و كشتن او را به عهده من واگذارید) برك بن عبد اللَّه تمیمى گفت: من شما را از شر معاویه آسوده می سازم، و عمرو بن بكر تمیمى گفت: من از دست عمرو بن عاص شما را آسوده سازم و آن هر سه بر این تصمیم با همدیگر پیمان بستند و بر وفاى با آن وعده هم پیمان شدند، و براى انجام این كار شب نوزدهم ماه رمضان را (در نظر گرفتند، و آن شب را) وعده گذاردند، و از هم جدا شدند.
ابن ملجم لعنه اللَّه كه در زمره قبیله كنده بود به سوى كوفه روان شد، تا به دان جا رسید، و یاران خود را دیدار كرد ولى تصمیم خود را از آن ها پوشیده داشت از ترس آن كه مبادا (نقشه شومش فاش، و اندیشهاش) آشكار گردد. در این خلال (كه در انتظار شب نوزدهم ماه رمضان به سر می برد) روزى به دیدار مردى از دوستان خود از قبیله «تیم رباب» رفت، و در نزد او با قطام دختر اخضر تیمى بر خورد كرد که أمیر المؤمنین علیه السّلام پدر و برادر او را در جنگ نهروان كشته بود. آن زن از زیباترین زنان آن زمان بود، چون چشم ابن ملجم به او افتاد فریفته زیبائى او شد و عشق قطام در دلش جا گرفت، در همان مجلس پیشنهاد زناشوئى به او داد و درخواست ازدواج با او را نمود، قطام گفت: چه چیز مهر من خواهى كرد؟ گفت: تو هر چه خواهى مهر قرار ده تا من بپردازم.
گفت: مهر من (عبارت است از) سه هزار درهم پول، و كنیز و غلامى و (دیگر) كشتن على بن ابى طالب، ابن ملجم گفت: (بجز كشتن على بن ابى طالب) آن چه خواهى مهیا كنم، و اما كشتن على بن ابى طالب را چگونه انجام دهم؟ گفت: او را غافل گیر كن (زیرا در غیر این صورت انجام این كار میسور نیست، و هنگامى كه مشغول و سرگرم بكارى شد ناگهانى به او حمله كن) پس اگر او را كشتى (و به هدف رسیدى) دل مرا شفا داد (و آن گاه بوصل من خواهى رسید) و از عیش با من شادمان گردى، و اگر (در این راه) كشته شدى (و نقشهات انجام نشد) ثوابى كه در آن سرا بدان خواهى رسید برایت بهتر از دنیا است، ابن ملجم گفت: به خدا سوگند من به این شهر نیامدهام، و به این حال پنهانى و اختفاء و كنارهگیرى از مردم به سر نبرم، جز براى انجام همین خواسته تو و آن كشتن على بن ابى طالب است، و بدان كه آنچه خواهى انجام دهم، قطام گفت: پس (اكنون كه چنین تصمیمى گرفتهاى) من نیز در این راه تو را یارى خواهم كرد، و كسانى را براى كمك دادن به تو فراهم می كنم، از این رو بنزد وردان بن مجالد كه یكى از مردان قبیله «تیم رباب» (و از زمره خوارج و دشمنان على علیه السّلام و با قطام از یك تیره) بود فرستاد، (و همین كه وردان نزد او آمد) جریان را باو گفت و از او درخواست كمك با ابن ملجم را نمود، وردان نیز (روى دشمنى با على علیه السّلام) پذیرفت، (از آن طرف) خود ابن ملجم نیز از آن خانه بیرون شد و نزد مردى از قبیله أشجع كه نامش شبیب بن بجرة و با خوارج هم عقیده بود، رفت و به او گفت: اى شبیب! آیا دوست دارى شرف دنیا و آخرت را بدست آرى؟
گفت: (آرى) چگونه (می توان بدست آورد؟) گفت: مرا در كشتن على بن ابى طالب یارى و مساعدت نمائى؟ شبیب گفت: اى پسر ملجم مادر به عزایت بنشیند اندیشه كار هولناك و دشوارى بسر افكندهاى، چگونه باین آرزو دست یابى؟ ابن ملجم گفت: در مسجد بزرگ (كوفه) سر راه او كمین می كنیم، و چون براى نماز صبح به مسجد درآید ناگهانى بر او یورش بریم (و حمله افكنیم) پس اگر (بتوانیم) او را بكشیم دل هاى خود را شفا داده و انتقام خون هاى خویشتن را از او گرفتهایم!، و در این باره چندان سخن گفت تا اینكه شبیب پذیرفت (و براى یاریش در این كار) همراه او براه افتاد، و با هم بمسجد بزرگ (كوفه) آمدند، و بر قطام كه در آن مسجد اعتكاف كرده و خیمهاى براى خویش در آن جا زده بود، وارد شدند و به او گفتند: ما هر دو تن براى كشتن این مرد رأى خود را یكى كرده (و تصمیم گرفته) ایم، قطام به ایشان گفت: هر گاه خواستید این كار را بكنید در همین جا نزد من آئید (تا من هم به آنچه بتوانم شما را یارى كنم) آن دو از نزد قطام رفتند و پس از گذشتن روزى چند، نزد او آمدند و آن مرد دیگرى را هم (كه همان وردان بن مجالد بود) با خود آوردند، و این در شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى بود، پس قطام چند تكه پارچه حریر طلبید و با آنها سینههاى ایشان را محكم بست، و آن ها شمشیرها را به كمر بسته به راه افتادند، و آمدند برابر درى كه أمیر المؤمنین علیه السّلام از آن در براى نماز به مسجد مىآمد نشستند.
و پیش از این جریان، اشعث بن قیس (كندى) را (كه در ابتداى كار از یاران على علیه السّلام بود و در پایان كار در زمره خوارج درآمد) نیز از اندیشه خویش كه كشتن على علیه السّلام بود آگاه ساخته بودند، او هم همراهى كردن آنها را پذیرفت (و موافقتش را در این توطئه به آنها اطلاع داد) و روى همین توطئه اشعث بن قیس نیز در آن شب بآنها پیوست.
حجر بن عدى رحمه اللَّه (كه یكى از یاران صمیمى أمیر المؤمنین علیه السّلام و از بزرگان شیعه بود) آن شب را در مسجد به سر میبرد، ناگاه شنید كه اشعث بن قیس بابن ملجم میگوید: در كار خویشتن بشتاب زیرا كه سپیده دمید، حجر بن عدى (از این سخن) به اندیشه أشعث پى برد، از این رو به او گفت: (گمان كردى كه باو دست یافته و) او را كشتى؟ (شكر خداى را كه نقشهات فاش شد و) به آرزوى خویش نرسیدى (این سخن را گفت) و بدون درنگ از مسجد بیرون دوید كه خود را بأمیر المؤمنین علیه السّلام رساند و او را از جریان آگاه سازد و از ایشان بر حذر دارد، (از قضا) على علیه السّلام از راه دیگرى (جز آن راهى كه حجر براى اطلاع آن حضرت رفته بود) به مسجد درآمد، و ابن ملجم پیش دویده و آن حضرت را با شمشیر بزد، و هنگامى كه حجر بازگشت (كار از كار گذشته گذشته بود، و) مردم را دید كه میگویند أمیر المؤمنین كشته شد.
عبد اللَّه بن محمد ازدى گوید: من در آن شب با گروهى از مردم كوفه كه (طبق عادت هر ساله) در ماه رمضان از اول آن ماه تا به آخر در مسجد بزرگ (كوفه) نماز می خواندند بودم، من نیز با آنها نماز می خواندم، ناگاه نگاهم بمردانى افتاد كه در نزدیكى درب مسجد نماز می خواندند، و (آن هنگام) على علیه السّلام براى نماز صبح وارد مسجد شد و صدایش بلند شد: (و فرمود:) نماز، نماز، هنوز صداى آن حضرت به آخر نرسیده بود كه برق شمشیرها را دیدم و شنیدم كسى میگوید: اى على حكم از آن خدا است؛ نه از آن تو و پیروانت، (این شعار خوارج بوده كه پس از داستان تعیین حكم در صفین می گفتند)
و شنیدم على علیه السّلام می فرمود: این مرد از چنگ شما فرار نكند، و آن حضرت علیه السلام را دیدم كه شمشیر خورده است، و (داستان چنین بود كه در آغاز) شبیب بن بجرة شمشیر زد، ولى شمشیر او به خطا رفت و به طاق مسجد گرفت، مردى او را گرفت و به زمین زده روى سینهاش نشست، و شمشیر را از دست او بیرون آورد كه او را بكشد دید مردم آهنگ او را كردهاند، ترسید مبادا مردم شتاب كنند (و بدین خیال كه او كشنده است، او را بكشند) و سخن او را در این باره نشنوند (یعنى هر قدر فریاد كند: كه كشنده من نیستم باور نكنند، یا بواسطه ازدحام صدایش بگوش آنها نرسد) از این رو از روى سینه شبیب برخاست و رهایش ساخته و شمشیر را به یك سو انداخت، شبیب پا بفرار گذارده (از میان مردمان گریخت) و خود را به خانهاش رساند، پسر عموئى داشت كه در همان حال بر او وارد شد و دید شبیب پارچه حریرى از سینهاش باز می كند، به او گفت: این چیست؟ شاید تو أمیر المؤمنین علیه السلام را كشتى؟
خواست بگوید: نه، گفت: آرى، پسر عمویش بیرون دوید و شمشیر خود را برداشته نزد او برگشت و با شمشیر چندان بر او زد كه او را كشت.
و اما ابن ملجم را پس مردى از قبیله همدان (دنبالش دوید و چون) به او رسید قطیفه كه در دست داشت بر سر او انداخت و او را به زمین افكند و شمشیرش را از دستش گرفته به نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آوردش، و آن سومى (كه وردان بن مجالد بود) فرار كرد و در انبوه جمعیت ناپدید شد، چون ابن ملجم را به نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آوردند حضرت به وى نگاه كرد و فرمود: «یك تن برابر یك تن» (اشاره بآیه قصاص است كه خداى تعالى در سوره مائده آیه 45 فرماید: «وَ كَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ ...» تا آخر آیه، سپس فرمود:) اگر من از دنیا رفتم همچنان كه مرا كشته او را بكشید و اگر زنده ماندم خود دانم در باره او چه اندیشم.
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 21
===========================================
امیرالمومنین(ع) ابن ملجم را از خواب بیدار نمود
و نیز عبد اللَّه بن موسى (به یك واسطه) از حسن بصرى حدیث كند كه گفت: امیر المؤمنین على علیه السّلام آن شبى كه در صبحش كشته شد (همه شب را) بیدار بود، و بر خلاف عادتى كه داشت آن شب براى نماز شب به مسجد نرفت، پس دخترش ام كلثوم بوى عرض كرد: این چیست كه (امشب) خواب را از شما گرفته؟
فرمود:اگر امشب را به صبح برسانم كشته خواهم شد، (تا اینكه) ابن نباح (اذان گوى آن حضرت آمد) و اذان نماز (صبح را) گفت، حضرت كمى راه (به طرف مسجد) رفت و برگشت، ام كلثوم به وى عرض كرد: دستور فرما جعدة (كه خواهرزاده آن حضرت بود) با مردم نماز بخواند؟ فرمود: آرى دستور دهید (امروز) جعده با مردم نماز بخواند، سپس فرمود: از مرگ گریزى نیست و خود به مسجد رفت، و آن مرد (یعنى ابن ملجم) تمام آن شب (در مسجد) بیدار بود و چشم به راه و مترصد آن حضرت بود، و چون نسیم سحرگه وزید خوابش برد، أمیر المؤمنین علیه السّلام (وارد مسجد شد) و با پاى خود او را جنبش داده فرمود: نماز، پس بر خواست و آن حضرت را ضربت زد.
متن عربی:
وَ رَوَى عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ دِینَارٍ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ قَالَ سَهِرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی قُتِلَ فِی صَبِیحَتِهَا وَ لَمْ یَخْرُجْ إِلَى الْمَسْجِدِ لِصَلَاةِ اللَّیْلِ عَلَى عَادَتِهِ فَقَالَتْ لَهُ ابْنَتُهُ أُمُّ كُلْثُومٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهَا مَا هَذَا الَّذِی قَدْ أَسْهَرَكَ فَقَالَ إِنِّی مَقْتُولٌ لَوْ قَدْ أَصْبَحْتُ وَ أَتَاهُ ابْنُ النَّبَّاحِ فَآذَنَهُ بِالصَّلَاةِ فَمَشَى غَیْرَ بَعِیدٍ ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَتْ لَهُ ابْنَتُهُ أُمُّ كُلْثُومٍ مُرْ جَعْدَةَ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ قَالَ نَعَمْ مُرُوا جَعْدَةَ فَلْیُصَلِّ ثُمَّ قَالَ لَا مَفَرَّ مِنَ الْأَجَلِ فَخَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ إِذَا هُوَ بِالرَّجُلِ قَدْ سَهِرَ لَیْلَتَهُ كُلَّهَا یَرْصُدُهُ فَلَمَّا بَرَدَ السَّحَرُ نَامَ فَحَرَّكَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِرِجْلِهِ وَ قَالَ لَهُ الصَّلَاةَ فَقَامَ إِلَیْهِ فَضَرَبَهُ
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 15
شب آخر امیرالمومنین(ع) و گفتگو با ام کلثوم
1.اسماعیل بن زیاد گوید: امّ موسى خدمتكار (و كلفت) على علیه السّلام كه در ضمن دایه دخترش نیز بود، برایم حدیث كرد و گفت: شنیدم على علیه السّلام به دخترش ام كلثوم می فرمود: دختركم، چنین مىبینم كه مدت كمى با شما هستم؟ عرض كرد: چگونه پدر جان؟ فرمود: من رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و او (در آن حال) گرد و خاك از رویم پاك می كرد و می فرمود: یا على تو را چیزى نیست؛ آن چه وظیفهات بود انجام دادهاى.
ام كلثوم گفت: سه شب (از این خواب) بیش نگذشت كه آن ضربت را به او زدند، ام كلثوم در آن مصیبت فریاد زد، حضرت فرمود: دختركم، فریاد نزن زیرا رسول خدا (ص) را مىبینم كه به دست خود به من اشاره می كند و می فرماید: یا على نزد ما بیا كه آنچه در نزد ما است براى تو بهتر است.
2- و نیز عبد اللَّه بن موسى (به یك واسطه) از حسن بصرى حدیث كند كه گفت: امیر المؤمنین على علیه السّلام آن شبى كه در صبحش كشته شد (همه شب را) بیدار بود، و بر خلاف عادتى كه داشت آن شب براى نماز شب به مسجد نرفت، پس دخترش ام كلثوم بوى عرض كرد: این چیست كه (امشب) خواب را از شما گرفته؟
فرمود:اگر امشب را به صبح برسانم كشته خواهم شد، (تا اینكه) ابن نباح (اذان گوى آن حضرت آمد) و اذان نماز (صبح را) گفت، حضرت كمى راه (به طرف مسجد) رفت و برگشت، ام كلثوم به وى عرض كرد: دستور فرما جعدة (كه خواهرزاده آن حضرت بود) با مردم نماز بخواند؟ فرمود: آرى دستور دهید (امروز) جعده با مردم نماز بخواند، سپس فرمود: از مرگ گریزى نیست و خود به مسجد رفت، و آن مرد (یعنى ابن ملجم) تمام آن شب (در مسجد) بیدار بود و چشم به راه و مترصد آن حضرت بود، و چون نسیم سحرگه وزید خوابش برد، أمیر المؤمنین علیه السّلام (وارد مسجد شد) و با پاى خود او را جنبش داده فرمود: نماز، پس بر خواست و آن حضرت را ضربت زد.
متن عربی:
1. وَ رَوَى إِسْمَاعِیلُ بْنُ زِیَادٍ قَالَ حَدَّثَتْنِی أُمُّ مُوسَى خَادِمَةُ عَلِیٍ ع وَ هِیَ حَاضِنَةُ فَاطِمَةَ ابْنَتِهِ ع قَالَتْ سَمِعْتُ عَلِیّاً ع یَقُولُ لِابْنَتِهِ أُمِّ كُلْثُومٍ یَا بُنَیَّةِ إِنِّی أَرَانِی قَلَّ مَا أَصْحَبُكُمْ قَالَتْ وَ كَیْفَ ذَلِكَ یَا أَبَتَاهْ قَالَ إِنِّی رَأَیْتُ نَبِیَّ اللَّهِ ص فِی مَنَامِی وَ هُوَ یَمْسَحُ الْغُبَارَ عَنْ وَجْهِی وَ یَقُولُ یَا عَلِیُّ لَا عَلَیْكَ قَدْ قَضَیْتَ مَا عَلَیْكَ قَالَتْ فَمَا مَكَثْنَا إِلَّا ثَلَاثاً حَتَّى ضُرِبَ تِلْكَ الضَّرْبَةَ فَصَاحَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ فَقَالَ یَا بُنَیَّةِ لَا تَفْعَلِی فَإِنِّی أَرَى رَسُولَ اللَّهِ ص یُشِیرُ إِلَیَّ بِكَفِّهِ یَا عَلِیُّ هَلُمَّ إِلَیْنَا فَإِنَّ مَا عِنْدَنَا هُوَ خَیْرٌ لَك
2. وَ رَوَى عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ دِینَارٍ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ قَالَ سَهِرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی قُتِلَ فِی صَبِیحَتِهَا وَ لَمْ یَخْرُجْ إِلَى الْمَسْجِدِ لِصَلَاةِ اللَّیْلِ عَلَى عَادَتِهِ فَقَالَتْ لَهُ ابْنَتُهُ أُمُّ كُلْثُومٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهَا مَا هَذَا الَّذِی قَدْ أَسْهَرَكَ فَقَالَ إِنِّی مَقْتُولٌ لَوْ قَدْ أَصْبَحْتُ وَ أَتَاهُ ابْنُ النَّبَّاحِ فَآذَنَهُ بِالصَّلَاةِ فَمَشَى غَیْرَ بَعِیدٍ ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَتْ لَهُ ابْنَتُهُ أُمُّ كُلْثُومٍ مُرْ جَعْدَةَ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ قَالَ نَعَمْ مُرُوا جَعْدَةَ فَلْیُصَلِّ ثُمَّ قَالَ لَا مَفَرَّ مِنَ الْأَجَلِ فَخَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ إِذَا هُوَ بِالرَّجُلِ قَدْ سَهِرَ لَیْلَتَهُ كُلَّهَا یَرْصُدُهُ فَلَمَّا بَرَدَ السَّحَرُ نَامَ فَحَرَّكَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِرِجْلِهِ وَ قَالَ لَهُ الصَّلَاةَ فَقَامَ إِلَیْهِ فَضَرَبَهُ
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 15
شب آخر امیرالمومنین(ع) و فریاد مرغابی ها
أمیر المؤمنین علیه السّلام تمامى آن شب(شب آخر) را بیدار بود و بسیار بیرون مىآمد و به آسمان نگاه می كرد و می فرمود: به خدا، دروغ نگفتهام و به من هم دروغ نگفتهاند، این همان شبى است كه به دان و عدهام دادهاند، پس به خوابگاه خود برمی گشت، چون سپیده زد كمربندش را محكم بست و بیرون رفت، و (این دو شعر را كه در فصل پیشین نیز گذشت) می خواند (و ترجمهاش چنین است):
1- كمرت را براى مرگ محكم ببند (و مهیاى آن باش) زیرا مرگ به دیدارت خواهد آمد.
2- و آنگاه كه بر تو وارد شد از مرگ جزع و بیتابى مكن.
چون به میان سرا (و صحن خانه) رسید مرغابیان پیش آمدند و به روى آن حضرت فریاد می زدند، (آنان كه در خانه بودند) آن ها را از پیش رویش دور می كردند، حضرت فرمود: آنها را واگذارید زیرا كه این ها نوحهگران هستند، پس بیرون رفت و (همان شب) ضربت خورد.
متن عربی:
وَ رُوِیَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع سَهِرَ تِلْكَ اللَّیْلَةَ فَأَكْثَرَ الْخُرُوجَ وَ النَّظَرَ فِی السَّمَاءِ وَ هُوَ یَقُولُ وَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ وَ إِنَّهَا اللَّیْلَةُ الَّتِی وُعِدْتُ بِهَا ثُمَّ یُعَاوِدُ مَضْجَعَهُ فَلَمَّا طَلَعَ الْفَجْرُ شَدَّ إِزَارَهُ وَ خَرَجَ وَ هُوَ یَقُولُ
اشْدُدْ حَیَازِیمَكَ لِلْمَوْتِ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِیكَ
وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ إِذَا حَلَّ بِوَادِیكَ
فَلَمَّا خَرَجَ إِلَى صَحْنِ الدَّارِ اسْتَقْبَلَتْهُ الْإِوَزُّ فَصِحْنَ فِی وَجْهِهِ فَجَعَلُوا یَطْرُدُونَهُنَّ فَقَالَ دَعُوهُنَّ فَإِنَّهُنَّ نَوَائِحُ ثُمَّ خَرَجَ فَأُصِیبَ ع.
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 15
پیشگویی های شهادت امیرالمومنین(ع) به یاران
1-و از جمله اخبارى كه حضرت علیه السّلام در آن به خاندان و یارانش پیش از كشته شدنش خبر مرگ خود را می دهد حدیثى است كه أبو زید احول از اجلح كندى (یكى از شیعیان با وفاى آن حضرت) از بزرگان قبیله كنده حدیث كند كه گفت: بیش از بیست بار از آن ها شنیدم كه می گفتند: ما از على علیه السّلام شنیدیم كه بالاى منبر دست بر محاسنش می گذاشت و می فرمود: چه چیز جلوگیرى كند بدبختترین این امت را كه این (محاسن) را از خون بالاى آن خضاب كند.
2- و نیز على بن حزور از اصبغ بن نباتة حدیث كند كه گفت: على علیه السّلام در همان ماهى كه در آن كشته شد براى ما خطبه خواند و فرمود: ماه رمضان آمد و آن بزرگ ماه ها و آغاز سال است. در این ماه (یا در این سال) آسیاى سلطنت به گردش درآید، (برخى گفتهاند: مقصود حضرت این است كه در این سال خلافت رنگ سلطنت به خود می گیرد و اشاره بخلافت معاویه پس از آن حضرت می باشد.
و در برخى نسخهها بجاى «سلطان» شیطان است) آگاه باشید كه در این سال شما در یك صف (بدون امیر) حج خواهید كرد، و نشانهاش اینست كه من در میان شما نیستم، اصبغ گوید: آن حضرت (با این فرمایش) خبر مرگش را می داد ولى ما نمی دانستیم.
3- و نیز فضل بن دكین از عثمان بن مغیرة حدیث كند كه گفت: چون ماه رمضان شد امیر المؤمنین علیه السّلام یك شب نزد حسن علیه السّلام شام می خورد و یك شب نزد حسین علیه السّلام و یك شب نزد عبد اللَّه بن عباس، و بیش از سه لقمه غذا نمی خورد، شبى از شب ها سبب كم خوراكى را از آن حضرت پرسیدند؟ فرمود: امر خدا (و مرگ) به سراغ من خواهد آمد (می خواهم در آن حال) شكمم تهى و گرسنه باشد، و بیش از یكى دو شب نمانده. و در آخر همان شب او را ضربت زدند.
متن عربی:
وَ مَا رَوَاهُ أَبُو زَیْدٍ الْأَحْوَلُ عَنِ الْأَجْلَحِ عَنْ أَشْیَاخِ كِنْدَةَ قَالَ سَمِعْتُهُمْ أَكْثَرَ مِنْ عِشْرِینَ مَرَّةً یَقُولُونَ سَمِعْنَا عَلِیّاً ع عَلَى الْمِنْبَرِ یَقُولُ مَا یَمْنَعُ أَشْقَاهَا أَنْ یَخْضِبَهَا مِنْ فَوْقِهَا بِدَمٍ وَ یَضَعُ یَدَهُ عَلَى لِحْیَتِهِ ع
وَ رَوَى عَلِیُّ بْنُ الْحَزَوَّرِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ خَطَبَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی الشَّهْرِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ فَقَالَ أَتَاكُمْ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ هُوَ سَیِّدُ الشُّهُورِ وَ أَوَّلُ السَّنَةِ وَ فِیهِ تَدُورُ رَحَى السُّلْطَانِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ حَاجٌّ الْعَامَ صَفّاً وَاحِداً وَ آیَةُ ذَلِكَ أَنِّی لَسْتُ فِیكُمْ قَالَ فَهُوَ یَنْعَى نَفْسَهُ ع وَ نَحْنُ لَا نَدْرِی
وَ رَوَى الْفَضْلُ بْنُ دُكَیْنٍ عَنْ حَیَّانَ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ لَمَّا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَتَعَشَّى لَیْلَةً عِنْدَ الْحَسَنِ وَ لَیْلَةً عِنْدَ الْحُسَیْنِ وَ لَیْلَةً عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ كَانَ لَا یَزِیدُ عَلَى ثَلَاثِ لُقَمٍ فَقِیلَ لَهُ فِی لَیْلَةٍ مِنْ تِلْكَ اللَّیَالِی فِی ذَلِكَ فَقَالَ یَأْتِینِی أَمْرُ اللَّهِ وَ أَنَا خَمِیصٌ إِنَّمَا هِیَ لَیْلَةٌ أَوْ لَیْلَتَانِ فَأُصِیبَ ع فِی آخِرِ اللَّیْل.
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 14
پیشگویی شهادت امیرالمومنین(ع) به ابن ملجم
و از آن جمله حسن بن محبوب (بسند خود) از اصبغ بن نباته حدیث كند كه گفت: ابن ملجم (مرادى) در زمره دیگران كه (با آن حضرت) بیعت كردند، آمد و با على علیه السّلام بیعت كرد، و رو گرداند (كه برود) أمیر المؤمنین علیه السّلام براى بار دوم او را خواند و بیعت محكمى از او گرفت و تأكید فرمود كه بیعت را نشكند، و او چنان كرد، و رو گرداند (كه برگردد) أمیر المؤمنین علیه السّلام براى سومین بار او را خواست و به محكمى از او بیعت گرفت و تأكید كرد كه بی وفائى نكند و بیعت را نشكند، (این بار) ابن ملجم گفت: اى امیر مؤمنان به خدا سوگند ندیدم با كسى این گونه كه با من رفتار می كنى رفتار كنى؟ أمیرالمؤمنین علیه السّلام (بیكى از اشعار عمر و بن معدی كرب تمثل جسته، كه ترجمهاش ذیلا از نظر شما میگذرد و شرحش پس از آن بیاید و) فرمود:
«من زندگى یا عطاى باو را میخواهم ولى او اراده كشتن مرا دارد، عذر خود یا عذر پذیر خود را نسبت بدوست مرادى خود بیاور.»
اى ابن ملجم برو كه به خدا سوگند گمان ندارم بدان چه گفتى وفا كنى؟
توضیح شعر:
شعرى كه حضرت علیه السّلام بدان تمثل جست از اشعار عمر و بن معدیكرب است كه با شخصى بنام قیس بن مكشوح مرادى رفاقت داشت، و بواسطه پیش آمدى میانه آن دو بهم خورد،
و قیس بن مكشوح شروع بكینهتوزى در برابر عمرو كرد، و عمرو در برابر باو احسان و نیكى مینمود، و عمرو بن معدیكرب این شعر را در همین باره گفته است، و مصراع اول این شعر را برخى «حبائه» بباء موحده و همزه خواندهاند كه بمعناى عطاء است، و برخى «حیاته» بیاء و تاء خواندهاند كه بمعناى زندگى است، و ما در ترجمه هر دوى آن دو معنا را بنحو تردید ذكر كردیم، و مصراع دوم نیز احتمال چند معنى دارد كه ما دو تاى آنها را در ترجمه بنحو تردید بیان داشتیم.
متن عربی:
وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ أَتَى ابْنُ مُلْجَمٍ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَبَایَعَهُ فِیمَنْ بَایَعَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَكَّدَ عَلَیْهِ أَلَّا یَغْدِرَ وَ لَا یَنْكُثَ فَفَعَلَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الثَّانِیَةَ فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَكَّدَ عَلَیْهِ أَلَّا یَغْدِرَ وَ لَا یَنْكُثَ فَفَعَلَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الثَّالِثَةَ فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَكَّدَ عَلَیْهِ أَلَّا یَغْدِرَ وَ لَا یَنْكُثَ فَقَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا رَأَیْتُكَ فَعَلْتَ هَذَا بِأَحَدٍ غَیْرِی فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع
أُرِیدُ حِبَاءَهُ وَ یُرِیدُ قَتْلِی عَذِیرَكَ مِنْ خَلِیلِكَ مِنْ مُرَادٍ
امْضِ یَا ابْنَ مُلْجَمٍ فَوَ اللَّهِ مَا أَرَى أَنْ تَفِیَ بِمَا قُلْت.
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد،ج1،ص13
=============================