عشق یعنی یکی درون دو تن
عشق یک روح رفته در دو بدن

عشق زهراست روبروی علی
نظر آنهم فقط به سوی علی

عشق راهی بدون خاتمه است
آخر، این راه، راهِ فاطمه است

فاطمه قاب روبروی علی است
فاطمه غرق در وضوی علی است

فاطمه در کنار حیدر نه
فاطمه دختر پیمبر نه

خلق احمد به نور فاطمه بود
نور حیدر ظهور فاطمه بود

خلق عالم به خاطر زهراست
مادر ما و مادر باباست

دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا

یازده ماه دور گردن اوست
یازده گل به روی دامن اوست

یازده نور و یازده ساغر
یازده جوی جاری از کوثر

یازده عاشق از تبار علی
یازده عکس یادگار علی

یازده قبله یازده قرآن
یازده کهکشان بی پایان

یک دل او دارد و ازآن علی ست
فاطمه زور بازوان علی‌ ست

یا علی بر لبش که جاری شد
برق زد عشق و ذوالفقاری شد

ذوالفقاری که خواهر زهراست
سختیش برق باور زهراست

ذوالفقاری که حق به لب دارد
روح از مشرکان طلب دارد

ذوالفقاری که برق تا می‌زد
لشکری صف نبسته جا می‌زد

شکل لا بود و از فنا می‌گفت
با علی بود و از خدا می‌گفت

تا که در دستهای حیدر بود
صحنه‌ی رزم، روز محشر بود

تیغ در پنجه‌های حیدر گشت
یک نفر آمد و دو تا برگشت

تیغش از بس سبک رها شده بود
تن دوان بود و سر جدا شده بود

تن دوان بود و بی خبر که چه شد؟
در هوا گیج مانده سر که چه شد؟

تا علی عزم سر زدن کرده
ملک الموت هم کم آورده

ضربدر بین ضربه‌ها می‌زد
اینچنین سر دو تا دو تا می‌زد

با هم افتد دو سر، نگو لاف است!
کمترش پیش حیدر اسراف است

شیر مست است و تیغ در دستش
جام در دست و عشق سر مستش

شور مولاست این ولی از توست
فاطمه! مستی علی از توست

با تو تیغ علی دو دم دارد
با تو حیدر بگو چه کم دارد؟

دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا

آه! این قصه آخری هم داشت
عاشقی روی دیگری هم داشت ...

قاسم صرافان

=========================

«بدر» يادش مانده آن روزي که مي‌لرزاندي‌اَش

آن رجزهايي که مي‌خواندي و مي‌ترساندي‌اَش

ذوالفقارت شکل «لا» با دسته‌اي کوتاه بود
«لا اله» آن روز در دستان «الا الله» بود

«لا اله» آن روز جز سوداي «الا هو» نداشت
رويِ حق ـ بي تيغِ تو ـ بالاي چشم، ابرو نداشت

تيغ را بالا که بردي، آسمان رنگش پريد
تا فرود آمد، زمين خود را کمي پايين کشيد

«حمزه» يک چشمش به ميدان چشم ديگر سوي تو
تيغ را گم کرده است از سرعت بازوي تو

ذوالفقار آنگونه با سرعت به هر کس خورده است
مدتي مبهوت مانده تا بفهمد مرده است

خشمِ تو از رعدِ «يا قهّار» و «يا جبّار» بود
بعد از آن بارانِ «يا ستّار» و «يا غفّار» بود

بعد از آن باران، عجب رنگين کماني ديده‌ام
ديده‌ام نورِ تو را، از هر طرف چرخيده‌ام

در ازل خنديدي و دامن کشيدي تا ابد
من تو را باور کنم يا «ما لَهُ کفواً احد»

خطبه‌هاي ناتمامت را بيا کامل بگو
بي الف، بي نقطه، اصلا بي حروف از دل بگو

ساقي شيرين زبان! حالا که خامند اين لغات
اين تو و اين: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

در دلم «قد قامتِ» عشقت قيامت مي‌کند
قصه‌ام را «بشنو از ني چون حکايت مي‌کند»

بازهم حس مي‌کنم حوض دلم دريا شده‌است
مثل اين که «يا علي» هايم صد و ده تا شده است

«ما رَمَيْتِ» تير تو زيباست، بر دل مي‌زني
چون که از دل مي‌زني، يک راست بر دل مي‌زني

تير شعري مي‌زنم اما هدف در دست توست
پادشاها! مُهر ايوان نجف در دست توست

قاسم صرافان

=============================

که دیده در دل محراب پیکری خونین؟

میان شور و شرر سجده با سری خونین

برای وسعت هفت آسمان تداعی شد

دوباره قصه ی پرواز با پری خونین

و رفت باغ به تاراج نهروانی ها

نشست زخم تبر بر صنوبری خونین

زبان روزه نماز پر از جراحت را

سلام داد از اعماق حنجری خونین

بدون شک متولد شده ست این فتنه

از آتشی که زد ابلیس بر دری خونین

سید محمد بابا میری

============================

ای سجود باشکوه و ای نماز بی نظیر

ای رکوع سر بلند و ای قیام سر به زیر

در هجوم بغض ها، ای صبور استوار

در میان تیرها، ای شکست ناپذیر

شرع را تو رهنما عقل را تو ره گشا

عشق را تو سر پناه، مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه ات بوریایی از کرم

تخت پادشاهی ات دست بافی از حصیر

کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ

آسمان تو غافلی زآن طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک :

یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر

دست بی وضو مزن بر ستیغ آفتاب

آی تیغ بی حیا شرم کن وضو بگیر

لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته اند

رشته های سرد اشک، کاسه های گرم شیر ...


سعید بیابانکی

============================

امیرالمومنین(ع)-شهادت

امام، رو به پریدن... عمامه روی زمین!

قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین

خطوط آخر نهج‌البلاغه ریخت به خاک

چکید هر طرفی صد چکامه روی زمین...

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو

گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین؟!

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی

رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان

مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...»

... تو رفته‌ای و زمین مانده است و ما ماندیم

و میزهای پر از بخش نامه؛ روی زمین!


===============================

به اوج می برد امشب مرا هوای شما

که عشق را بنویسم، فقط برای شما

نگاه می کنم این جا به رد پای شما

و می رسم به خدا ، تا خدا،... خدای شما

که آفرید شما را زمین هوایی شد

و کعبه کعبه شد و خانه ای خدایی شد

و بال هور و ملک فرش این قدم ها شد

زمین برای حضور تو در تمنا شد

ز اشک شوق ملائک ستاره پیدا شد

و عشق بر تن هفت آسمان هویدا شد

عصای دست نبی بوده ای و دست خدا

تو دستگیر کلیمی، تو دستگیر عصا

شکوه عدل شما را عقیل می داند

نگاه بت شکنت را خلیل می داند

شکاف کعبه شما را دلیل می داند

و شأن وصف تو را جبرئیل میداند

که از زبان خدا بر تو آفرین می گفت

و با صدای بلند خودش چنین می گفت:

رقم زده است خدا عشق را به نام علی

فلک نشسته به حسرت برای گام علی

ملک نشسته دو زانو به احترام علی

«علی امام من است و منم غلام علی»

به لحظه لحظه ی عمرت خدا تبسم داشت

و با صدای شما با نبی تکلم داشت

کرامتی که تو داری الی الابد باشد

همیشه ذکر لبم یا علی مدد باشد

شجاعتی که دلت داشت بی عدد باشد

گواه من سر عمر بن عبدود باشد


===============================

به نام رخ ماهی که عیان است به محراب

و آن لحظه که بنشسته نگاهش به لب آب

وگریان و حزینند یتیمان و ندارند امیدی

که بیاید به در خانه آنها علی حیدر کرار

همان حیدر صفار،همان کس که بودعاشق او میثم تمار

و او بود که با ذکر علی حی و علی حق و علی هو

روان شد به سر دار....

ز انفاس حسین و حسن و زینب و عباس رسد آه

و ای آه،وصد آه و دل تنگ،دل چاه،نشسته به سر راه

همان کودک دل خسته و رنجور به دنبال رخ شاه

که شاید خبری آید از آن ماه و بگذشت....

و در خانه مولا،حسن بود و حسین بود و اباالفضل و هم زینب کبری

و گرفتند دوباره به بغل زانوی خود را

خدایا خدایا چه شود با دل ما بعد علی همسر زهرا؟

و دوباره،امان از دل زینب،که جانش شده برلب

و روزش شده چون شب و ذکرش شده یا رب

خدایا نکند تب،امان از دل زینب و امان از دل زینب....

محمد مهدی نسترن

==================================

سپیده دم به یاد تو،دلم گرفته یا علی
چو مرغکی که دلبرش، به خون تپیده یا علی
مناره های مسجد و اذان عشق و شور تو
که آخرین اذان تو فلک رسیده یا عـــــــــــلی
شنیده ام صدای تو زچاه غربتت رســـــــا
عبای تو گرفته ام دلم شکسته یا علـــــــــی
بیا علی نگاه کن،یتیم کوفه خسته است
زلال اشک او ز غم به رخ خزیده یا علـــــــی
تو اسوه ی حقیقتی تو قله ی ولایتی
تو مرغ باغ عصمتی چون تو ندیده یاعـــــلی
غروب غربت تو شددل خسته ی مدینه ای
کبوتر نگاه ما سویت پریده یا علــــــــــــــلی

=================================================

چادرت از راه ها غبار نگیرد
راه تو را باد نوبهار نگیرد

صورتت از برگ گل اثر نپذیرد
گوشه ی پیراهنت به خار نگیرد

موج حوادث به گیسوی تو نیفتد
کشتی پهلوی تو کنار نگیرد

دنده ی لج با دلت کسی نگذارد
دنده ی تو نشکند و بار نگیرد

چشمه ی خورشید را کبود نبینم
چشم تو را صحنه های تار نگیرد

سعی نما بر مجال بوسه ی احمد
سر نزند میخ و اعتبار نگیرد

فکر دل خون من تو را نکند زرد
سیب علی را غم انار نگیرد

زرد نبینم تو را به خاطر مردم
سرخی خون تو را نثار نگیرد

کاش به نجار گفته بودم عزیزم
این همه بر لای در شیار نگیرد

فاطمه که فکر دستبند ندارد
دست تو اصلا ز دهر بار نگیرد

کاش محیط رخت به غم ننشیند
ملک مرا درد روزگار نگیرد

کعبه ی من خواستم ز قبله ی عالم
ضلع یمانی تو شیار نگیرد

روسری ات ساده باد مثل خدیجه
چارقدت رنگ لاله زار نگیرد

شعله مبادا به سینه ی تو بچسبد
جای حسین تو را شرار نگیرد

محسنت این روزها مباد بیفتد
کس ثمرت را ز شاخسار نگیرد

ابروی تو از گره مباد شکسته
غم ره حلقوم ذوالفقار نگیرد

کند نسازد تو را تلاطم چادر
تندی این ره ز تو وقار نگیرد

پیش خلایق سوار ناله نباشی
دست تو از معجرت مهار نگیرد

لیله قدرت مباد فاش بیافتد
مویه ز موی تو اختیار نگیرد

دور مچت را کبود پیچش شلاق
مثل الگنوی تاب دار نگیرد
....
راه جگر گوشه ات به زهر نیفتد
راه حسین تو را سوار نگیرد

پردگیان حرم کنیز تو باشند
تا نوه ات را کسی به کار نگیرد

اصلا این حرفها چه بود که گفتم
راه تو را باد نوبهار نگیرد

محمد سهرابی


===================================================

آنکه امشب در تب وصل خداست

سفره دار مردمان بی نواست

آن که گوید راز دل را با زمین

نیست مردی جز امیر المومنین

پُر شده گوشِ تمامی فلک

از صدای لطمه ی خیلِ مَلک

مرد می آید به سوی سجده گاه

ماه می گوید که بر بندید راه

در میان کوچه، بالِ جبرئیل

بسته راه رفتنِ پیرِ دلیر

که ای خدای بیت، راه بیت گیر

دست ما بر دامن پاکت امیر

عالمی را غرقه در ماتم نکن

سایه ات را از سرِ ما کم نکن

یا به تنهایی مرو مولای من

یا کسی بفرست دنبال حسن

دست هستی شد گره بر دامنش

بادها بستند راهِ رفتنش

نوح آمد با تمام انبیا

مرتضی در ازدحام انبیا

هر یک از خیل رسل تا می رسید

آستینش یا عبایش می کشید

که ای خدای بیت، راه بیت گیر

دست ما بر دامنِ پاکت امیر

ماه، پیش پاش صد چاک افتاد

عشق، پاره پاره بر خاک افتاد

می روی از عشق هم دل می بری

باید از نعش من اول بگذری

کاش از مشرق نیاید آفتاب

تا نبیند کس، غروب بوتراب

تا عبایِ خویش را بالا گرفت

دامنش از دامنِ دریا گرفت

در میان کوچه، کوچه باز شد

نوحه خوانیِ فلک آغاز شد

خوش خرامان، خوش قدم، خاموش رفت

هر کسی در پیش پاش، از هوش رفت

آن که راه خویش را وا می کند

زیر لب آرام نجوا می کند

که ای دلِ غمدیده ام، آرام گیر

ساعتی دیگر زبان در کام گیر

تا که چشم خویش را بر هم زنی

تا لقاء الله همراه منی

صبر جایز نیست، وقت رفتن است

خسته ام دیگر، زمان خفتن است

زندگی بی یار طولانی شده

آسمان سینه، طوفانی شده

دود بود و دود بود و دود بود

گل میانِ آتش نمرود بود

==================================================

چشم های به رنگ خون ات را

بر پرستار خود کمی وا کن

دلِ من شور می زند بابا

گریه های مرا تماشا کن

گرچه بستم شکاف زخمت را

خون تازه دوباره می ریزد

گرچه بر معجرم گره زدم

لخته خون، پاره پاره می ریزد

بعد لبخند قاتلت بر من

تو چرا خنده می کنی بابا

شب بی مادری ما را باز

این چنین زنده می کنی بابا

واژه هایی که خاطرات من است

باز تکرار می کنی هر بار

کوچه ی تنگ، خنده و هیزم

میخ در، دود، آتش و دیوار

اااای وای مادرم مادرم

اااای وای مادرم مادرم

مُردم از روضه خوانی ات امشب

سوختم پایِ هر وصیت تو

سرِ شب از شکاف در دیدم

حال عباس را ز نیت تو

دست او را گرفتی و گفتی

رو سپیدم کن ای رشید علی

پیش زهرا کن آبرو داری

آبرویم بخر، امید علی

جان تو، جان خواهرت زینب

ای علمدار کاروان حسین

حیدر بی مثال عاشورا

جان تو، جان دخترانِ حسین

نکند کودکی شود تشنه

نکند دختری زمین بخورد

نشود با تو خیمه ای بی تاب

نکند مادری زمین بخورد

عباسم؛ دست هایت اگر زمین افتاد

نام زهرا به لب ببر، جان گیر

بدنت را سپر کن و بشتاب

خم شو و مشک را به دندان گیر

تشنه لب مشک آب را

به لب کودک بی زبان بگیر

تیر وقتی به چشم هایت خورد

مدد از زانوان بگیر

عباس؛ دست وقتی که نیست با صورت

از سرِ زین به خاک می افتی

غرق در تیر، ای کمان ابرو

به زمین چاک چاک می افتی

پسرم؛ مادری می رسد به بالینت

دست دارد به روی پهلویش

کاش چشمت نبیندش وقتی

جای یک دست مانده بر رویش


==================================================

ای تیغ گرچه خون به رُخم هاله کرده ای

من را رها از این غم سی ساله کرده ای

سی سال می شود که شده گریه قُوت من

شوق وصال می چکد از هر قنوت من

سی سال می شود که فقط آااااه می کشم

با مشک، اشک چشم خود از چاه می کشم

سی سال می شود که مرا سیر کرده اند

از زندگیِ جان و جهان سیر کرده اند

سی سال می شود که دلم غم گرفته است

بعد از فراغ فاطمه ماتم گرفته است

سی سال می شود که عزادار مانده ام

آری سیاه پوشِ غمِ یار مانده ام

سی سال استخوان به گلویم کرده ام

با چشم خار رفته فرو، گریه کرده ام

سی سال این نگاه مرا تیره کرده اند

چشم مرا به راه اجل خیره کرده اند

سی سال رنگ خواب خوشی را ندیده ام

آبی نخورده ام مگر آبِ دو دیده ام

سی سال مثل شمع سحر آب رفته ام

در روضه های فاطمه از تاب رفته ام

سی سال، یاد آن گلِ صد برگ کرده ام

هر لحظه از خدا طلب مرگ کرده ام

سی سال وقت گریه ی بر روضه ی فدک

بر زخمِ بی کسی خودم ریختم نمک

سی سال پیش یارِ مرا بی هوا زدند

در پیش هر غریبه و هر آشنا زدند

سی سال روضه خوان غروب مدینه ام

گریه کن قدیمی بازو و سینه ام

آن روزها که دست مرا صبر بسته بود

در بین کوچه، ساعد دستش شکسته بود


==========================================================

دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آن­همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر­ مانده روی دست دخترت

کاش می­مردم نمی­دیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت

علی اکبر لطیفیان

===================================================

پلک های نیمه بازش،آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شب گرد بود
چادر خاکی زهرا، بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش
زخم فرقش، ترجمان عمق زخم سینه بود
کوفه هم مثل مدینه دشمن آئینه بود
آتش آه حزینش بر جگر افتاده است
این دم آخر،به یاد میخ در افتاده است
در نگاه زینبِ دل خسته زخمش آشناست
زخم فرقش،شکل زخم پهلوی خیرالنساست
زخم های کهنه بر رفتن مجابش کرده اند
نا امیدانه طبیبان هم جوابش کرده اند
معنی "فزت و رب الکعبه"ی او روشن است
حیدر مظلوم،سی سال است فکر رفتن است
کوفه شب ها آشنا با اشک فانوسش شده
ماجرای کوچه سی سال است کابوسش شده
غصه ی آن کوچه سی سال است پیرش کرده است
کم محلی های مردم گوشه گیرش کرده است
اضطراب زینب او را برده در هول و ولا
زیر لب با گریه می­گوید که وای از کربلا
گریه های مرتضی دنیای رمز و راز بود
معجر زینب برایش روضه های باز بود

دانه های اشک او می­گفت با صد شور و شین
کربلا،عباس من! جان تو و جان حسین

وحید قاسمی

====================================================

دردی تمام بال و پرم را گرفته است

آهم فضای هر سحرم را گرفته است

از من برفتن است و دلم تنگ فاطمه

گرچه کلون در کمرم را گرفته است

دنیا به کام من به خدا مثل زهر بود

از آن زمان که همسفرم را گرفته است

آن زمان که پهلوی او تیر می کشید

دردی تمامی جگرم را گرفته است

من گرفت فاطمه را دشمنم،از او

در بین کوچه ها پسرم را گرفته است

نمی رود سپرم بود و یک غلاف

از دستهای من سپرم را گرفته است

تیغی که وقت سجده سرم را شکاف داد

از من توان مختصرم را گرفته است

دگر صدای شکستن شنیده شد

مسجد عزای پشت درم را گرفته است

دور از نگاه دختر من بال جبرئیل

زخم عمیق فرق سرم را گرفته است

===================================================

یا مظلوم

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ی انبیا زد


نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند


آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند


بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند


وانگه سرادقی که ملک مجرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند


وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند


پس ضربتی کزان جگر مصطفیدرید
بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند


اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو
فریاد بردر ِ حرم کبریا زدند


روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

محتشم کاشانی

=================================

قد قامت الصلواه قلم شور تا گرفت

بیت نخست را غزلم از حرا گرفت

تا سنگ پشت سنگ به او اقتدا کند

لب های غار وا شد و بوی خدا گرفت

هر چه ملک خمار سبوی نماز او

مستانه دست عرش می از مصطفی گرفت

در این غزل نماز نخست عاشقانه است

الله اکبر عشق همین گونه پا گرفت

اما نماز بعد سراسر شکسته است

از ضربه ی دری که به پهلوی جا گرفت

هی بچه ها ی خانه دعا می کنند باز

شاید قد خمیده ی مادر شفا گرفت

یک دست روی پهلو و یک دست در قنوت

اما نفس نیامد و در ربنا گرفت

عمر غزل گذشت غریبانه سال ها

در چاه های کوفه که بوی دعا گرفت

سبحان ربِ... سجده به شمشیر ختم شد

خون قطره قطره دامن سجاده را گرفت

محراب کوفه تا خم ابروی یار رفت

فزت و ربِ بوی غم لافتی گرفت

هر واژه زهر بود و غزل در نماز بعد

این بیت را زحنجره ی مجتبی گرفت

قد قامت الصلواه جگر پاره پاره بود

از لخته های خون گلویش صدا گرفت

مظلوم خانه ی خود از این بیت پر کشید

تابوت بود و بارش تیر بلا گرفت

گفتم نماز آخر این شعر خواندنی ست

گودال تشنه بوی گلی آشنا گرفت

حی علی الصلواه گلو زیر تیغ بود

اینجای شعر من نفس کربلا گرفت

بعد از نماز خواندن قرآن شنیدنی ست

و الشمس روی نیزه به لب والضحی گرفت

 

========================

زمین در دست تنهایی رها بود

جدا از جلوه‌های آشنا بود

به ناگه نور پاکی آفریدند

علی تصویر لبخند خدا بود

2

جمال حق چه زیبا منجلی شد

دمی که مرتضی نامش علی شد

محمد در حرا پیغمبری یافت

علی هم در غدیر خم ولی شد

3

غدیر خم به عالم بی‌نظیر است

در آنجا هرچه خوبی چون سفیر است

خدا از نای احمد گفت: مردم!

علی عالی اعلا امیر است

4

شراب ناب تا وقتی به کام است

که از بحر غدیر خم به جام است

همانجا حاضران با شوق گفتند:

علی ابن ابیطالب امام است

5

گلستان جهان یعنی علی عشق

زمین و آسمان یعنی علی عشق

تو می‌دانی رضایت را زبان چیست

سکوت عاشقان یعنی علی عشق

6

علی یعنی قنوت هر قیامی

علی یعنی تمام هر مقامی

سلام بهترین‌ها باد بر او

علی یعنی امام هر امامی