زهی بهار که از راه می‌رسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
هزار چشمه خطابش کنند در اوراد
هزار شاخه سلامش دهند در اذکار
زمین ز حلّۀ سبز محمّدی، مفروش
هوا ز عطر خوش نام مصطفی، سرشار
حدیث سرمدی‌‌اش، شمع خلوت اوتاد
صفای احمدی‌اش، شرح سینۀ ابرار
ز باغ حسنش، تلمیح کوچکی است، بهشت
زحسن باغش، تشبیه ساده‌ای است، بهار
دلیل خلق جهان است، یا اولوالالباب
ز چشم غیر نهان است، یا اولوالابصار
پیمبری که وجودش مگر بشارت نیست
که هم بشارت از او رحمت است و هم انذار
به جز جمال محمّد که جلوه‌اش ازلی است
کسی نچیده ز باغ جهان گل بی‌خار
خوشا سرودن نامش که هر زمان تازه است
چو نغمه‌ای که شود دلنشین‌تر از تکرار
مدیح اهل زمان چون کنم که مفتخرم
به مدحت شه دوران و مفخر اعصار
شفیع و شافی امت، رسول خاتم حق
به جان او صلوات خدا، هزاران بار
دلا ز نعت خصالش دمی مبند زبان
هم از درود و سلامش دمی فرو مگذار
کسی که بر سر خلق است، سرور و مولا
کسی که در دو جهان است، سید و سالار
دلا اگر به هوای بهشت می‌نالی
دل از جهان بکَن و به جهان او بسپار
درود هر دو جهان بر رسول و آل- بگو!
به دشمنان نبی لعنت خدا- بشمار!

====================================================

رسول خدا از حرا می رسد

کلید در گنج لا می رسد

دل از شوق دیدار پر می زند

پرستوی مهر و وفا می رسد

ز دل عقدۀ درد وا می شود

طبیب دل و دردها می رسد

گرفته به کف رایت عدل را

به فریاد هر بینوا می رسد

درخت غم از ریشه بر می کند

به دل ها امید و رجا می رسد

ز دارالشفای خدا مرهمی

به رخم دل مبتلا می رسد

الا غم نصیبان درد آشنا

بیائید کان آشنا می رسد

سبکبال از دامن کوه نور

خرامان ز غار حرا می رسد

گشائید چشم و نگاهش کنید

که خورشید ملک ولا می رسد

شکوفایی باغ سبز خداست

گل سرخ باغ خدا می رسد

به باغ خزان دیدۀ روزگار

شکوه بهاران فرا می رسد

گزیده ترین بندگان خدا

برای بشر رهنما می رسد

ز نو شوری اندر جهان افکند

ز عرش خدا این نوا می رسد

که منسوخ شد شیوۀ جاهلی

ره و رسم صدق و صفا می رسد

جهان ظلمتستان کفر است و شرک

که انوار شمس الضحی می رسد

ز دل بانگ توحید سر می دهد

منادی قالو بلی می رسد

ز گرد ره آن خدایی خصال

به چشمان ما توتیا می رسد

به اعجاز قرآن و لطف کلام

به تسخیر دل های ما می رسد

منات و هبل زیر پا افکند

بساط ستم را فنا می رسد

بنای زر و زور و تزویر را

شکستی عظیم از قفا می رسد

ز بستان توحید گل می دمد

نسیمی ز باد صبا می رسد

در امواج دریا به کشتی دین

به امر خدا نا خدا می رسد

ز نای دل انگیز ختم رسل

نوای خوش ربّنا می رسد

به امر خدا جبرئیل امین

به دیدار آن مه لقا می رسد

سر و سرور و سیّد کائنات

مهین خاتم الانبیا می رسد

علی می دهد دست بیعت به او

به همراهی اش مرتضی می رسد

سخن را نه یاری وصفش بود

بیان را به مدحش کجه می رسد

رسول خدا و حبیب خدا

خطابش به عرش علا می رسد

خدا کرده وصفش به قرآن خویش

کجا قدرت ماسوی می رسد؟

براتی چنین گوید از جان و دل

رسول خدا مصطفی می رسد

=====================

لطافت موج مي‌زد در صدايت
كه دل برد از خدا هم ربنايت
خدا خلقت نمود و عاشقانه
دمي زل زد به برق چشمهايت
دو دستت تا به سمت عرش مي‌رفت
ملك مي‌ريخت روي دستهايت
از آن روزي كه بالت را گشودي
كرامت مي‌چكيد از بالهايت
مبادا تا شود آزرده از خاك
فرشته فرش مي‌شد زير پايت
شب معراج ديدي با دوچشمت
كه اوج عرش بوده ابتدايت
اگرچه ذره‌ام يا كمتر از آن
تو را مي‌خواهم آقا بي‌نهايت
خودت فرموده‌اي باباي مايي
تمام هستي‌ام بابا فدايت
تو را با عشق يكجا آفريدند
براي خاطر ما آفريدند
خدا را آينه هستي ، زلالي
تو را همرنگ دريا آفريدند
براي اينكه برعالم بتابي
دراوج آسمانها آفريدند
هزاران سال قبل از خلق آدم
و قبل از خلق حوا آفريدند
تو اول بودي و آخر رسيدي
تو را منجي دنيا آفريدند
خدا را شكر در راه تو هستيم
تو را پيغمبر ما آفريدند
خدا مي‌خواست زهرايي بيايد
تو را باباي زهرا آفريدند
نفسهايت خدايي بود آقا
كلامت دلربايي بود آقا
شبيه انبيا و اوليايش
خدا هم مصطفايي بود آقا
دل تو سبزه زار مهرباني است
تو كارت دلربايي بود آقا
براي اين شد اصلاً گنبدت سبز
و گرنه كه طلايي بود آقا
تو مي‌بخشيدي و فرقي نمي‌كرد
گداي تو كجايي بود آقا
نشيند گيوه‌هايت تا برويش
زمين ، كارش گدايي بود آقا
حسين ، از لعل لبهايت مكيده
اگر كه كربلايي بود آقا
الهي من مريد مصطفايم
كه چون با مصطفايم با خدايم .

===============================

چه نعمتی است گرانمایه تر ز نعمت بعثت

به روی پاست شریعت ز نور عزّت بعثت

خدا ز حکمت و رأفت به بندگان جهولش

گرفت در کف قدرت مهار قدرت بعثت

هر آنچه ارزش و قدر است سهم عالَم اسلام

بوَد ز سود بلند مدتی ز قیمت بعثت

گواه بی شک انجیل و نصّ روشن تورات

مؤیّدی است که دارد نشان ز قدمت بعثت

کسی رسد به سعادت که روی دیده گذارد

بدون چون و چرا امر و نهی صحبت بعثت

همین که رفت فراتر ز مرز عالَم اسلام

پیام دین محمد(صلی...علیه وآله )،بُوَد ز قدرت بعثت

نشست بعد چهل سال بندگی خداوند

امین خلق زمانه به تخت شوکت بعثت

رسید آنکه نبودش سواد بهر کتابت

به اوج قله پرماجرای دولت بعثت

خوشا به حال حرا آنکه از جماد فقط او

لیاقتی ز خدا یافته ز رؤیت بعثت

حدیث ناله ابلیس زین پیامد عُظمی

کند روایت افسونگر از ابهت بعثت

نخوانده درس الفبا امین شدو نبی ا...

عجب ازین همه پیچیدگی و حکمت بعثت

یتیم مکه پس از سالها شبانی گلّه

گرفت در کف خود نبض قوّت بعثت

«بخوان به نام خداوند خالق انسان»

نخست امر الهی بر او،به کسوت بعثت

برو که خلق جهان باز رفته راه ضلالت

برو به جنگ ضلالت به تیغ عصمت بعثت

بده به خُلق عظیمت نشان به مردم عالم

گذشت و وصف گرانمایه محبت بعثت

تفاوتی نبود بین خَلق،اُنث و ذُکورش

بخوان حدیث جوانمردی و فتوت بعثت

ز بس بزرگی و آقایی از وجود تو ریزد

بها گرفته لباس تن سیادت بعثت

تو ریشه در گِل حق داشتی حقیقت توحید

تجلّی ار نه نمی کرد روح فطرت بعثت

ز صلح و جنگ تو کفار و مشرکین معاند

برند پی به تو و دانش و درایت بعثت

خدا به معجزه وحی آیه های بلا کفو

سپرد دست تو ای دست حق امانت بعثت

نماز و روزه و اخلاق و شرح ناب عقاید

تمام منفعل است از تو وکرامت بعثت

نبود هیچ مرامی و مذهبی و شریعت

به قدر و قامت بالا بلند مکنت بعثت

ندید هیچ پیمبر به قدر احمد مرسل

در این مسیر ،غم و محنت و مرارت بعثت

به دودمان خلایق قسم که هر چه که داریم

همه ز بعثت او هست و نور عترت بعثت