اشعار پندیات دنیایی
اهل دنیایی یا آخرت؟
بسیاری از افراد از خود میپرسند: از كجا بدانیم اهل دنیاییم یا آخرت؟ آیا دنیا
گرایان و اهل آخرت نشانهای دارند؟ در روایات بسیاری اوصاف این دو گروه
ذكر شده است. یكی از این احادیث قدسی (1) را شیخ حسن بن ابوالحسن
بن محمد دیلمی، در كتاب ارشاد القلوب، از حضرت امیرالمؤمنین علی
علیهالسلام روایت كرده كه حضرت فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله،
در شب معراج از خداوند سؤال كرد: خداوندا! اهل دنیا كداماند و اهل
آخرت كدام؟خداوند فرمود: اهل دنیا كسی است كه زیاد بخندد،
زیاد بخوابد، زیاد خشمناك بشود، كمتر راضی باشد، به هر كس بدی
كند، از او معذرت نخواهد و هر كس از او معذرت بخواهد، آن را قبول
نكند. هنگام اطاعت خداوند كسل است؛ ولی موقع ارتكاب گناه
شجاع و جری است. آرزوهای دور و دراز دارد، در صورتی كه مرگش به وی
نزدیكتر است. از نفس خود حساب نمیكشد، زیاد حرف میزند، ولی
نفعش به مردم كم است. از خدا نمیترسد، ولی هنگام مشاهده غذا،
شاد و خندان میشود. بدان كه اهل دنیا هنگام رفاه و وسعت رزق، خداوند را شكر نمیكنند، مردم
را به چیزهایی دعوت میكنند كه خودشان ندارند و بدیهای دیگران را به
رخشان میكشند.پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عرض میكند: خداوندا! غیر از این
عیبها، آیا در اهل دنیا خوبی هم هست؟ خداوند میفرماید: ای محمد! عیوب اهل دنیا زیاد است.در وجود آنها جهالت و حماقت هست و در مقابل كسی كه به آنها تعلیم میدهد، تواضع نمیكنند و در نفس خود، خود را عالم میدانند؛ ولی آنها در نزد عرفا جاهلاند.ای احمد! اما اهل آخرت؛ سیمای آنها نرم و مهربان است، حیایشان زیاد است، كمتر حماقت دارند، نفعشان به مردم زیاد است و مكر و كیدشان كم، مردم از جانب آنها در امان هستند، ولی خود آنها از
مردم رنج میبرند. سخنانشان سنجیده و حساب شده است. همیشه از خود حساب میكشند و به نفس خود رنج میدهند و آن را سرزنش میكنند. چشمانشان میخوابد؛ ولی دلهایشان بیدار است. اغلب از خوف خدا گریه میكنند و همیشه به ذكر خداوند مشغولاند. وقتی كه كاتبان اعمال مردم غافل را مینویسند، آنها را ذكرگویان مینویسند. در اول استفاده از نعمت، خدا را حمد میگویند و در آخر هم شكر میكنند. همیشه دعای آنها به سوی خداوند صعود میكند و سخنان آنها مسموع میباشد. ملائكه به وسیله دعای آنان در زیر حجابهای ملكوتی شاد و خرماند.خداوند دوست دارد همیشه سخنان آنها را بشنود؛ همان طور كه پدر از شنیدن صدای فرزندش خوشش میآید. حتی در یك چشم به هم زدن هم از خداوند غافل نیستند. نه به طعام زیاد علاقه دارند و نه به زیاد حرف زدنو نه به زیادی لباس. همه مردم در نزد آنها مرده هستند، فقط خداوند است كه در نزد آنها زنده است و بخشندهای است كه هرگز نمیمیرد. به كسانی كه از آنها روگردان شوند،كرم میكنند و هر كس به آنان رو آورد، محبت بیشتر مینمایند. دنیا و آخرت در نزد آنها یكی است (یعنی آنها دنیا را فقط برای آخرت میخواهند). (2)
پینوشتها:
1. حدیث قدسی، حدیثی است كه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ایشان از خداوند
جل علا برای ما روایت كردهاند؛ به تعبیر دیگر حدیث قدسی، آن بخش از سخنان خداوند است
كه جزء آیات قرآن نیست.
2. كلیات حدیث قدسی، ص 394.
منبع:
سروش وحی، ش 16.
پندیات( از شیخ اجل سعدی ره)
ببــــازوان توانا وقـــوّت سردست
خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر زپای در آید کَسش نگیرد دست
هر آنکه تخم بدی کشت وچشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت وخیال باطل بست
زگوش پنبه برون آر وداد خلق بده
وگر تو می ندهی داد ـ روزِ دادی هست
* * * * * *
حذر کن زدرد درونهـای ریش
که ریش درون عاقبت سر کند
به هم بر مکن تا توانــی دلــی
که آهــی جهانی به هم بر کند
کنایه از اینکه دل دیگران را نباید شکست چون که مثل زخم درون است ویک روز سر
باز میکند وآنگاه که سر باز کرد دامنگیر تو خواهد شد که آه مظلوم کارها بکند
هان ای نهاده تیر جفا در کمان ُحکم
اندیشه کن زناوک دلـد وز در کمین
گـر تیر تـــو زجستن فـــــولاد بگذرد
پیکان آه بگـذرد از کـــــــــــوه آهنین
ای برتر از خیال وقیاس وگمان ووهم
وز هر چه گفته اندو شنیدیم وخوانده ایم
مجلس تمام گشت وبه آخررسیدعمر
ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم
** ** ** **
بالای قضـــای رفــــته درمانـی نیست
چـون درد اجل گرفت درمانی نیست
امروز که عهد توست نیکـــوئی کن
کاین ِده همه وقت از آنِ دِهقانی نیست
** ** ** ** **
تنــــــــها زهمه خلـق ونهان می گریم
چشم از غم دل به آسمــان مـی گـریم
طفـل ازپی مرغ رفته چون گریه کند
بر عــمر گذشته همچنان مـــی گــــریم
** ** ** ** ** **
فــردا که به نامه ســـیه در نگــــــری
بس دست تحسّر که به د ندان بـــــــبری
بفروخته دین بدنیا از بی خـــــــــــبری
یوسف که به ده درم فروشی چه خری
** ** ** ** **
اگر بمُرد عدو جای شادمانی نیست
که زندگانی مانیز جاودانی نیست
مکن به لهوولعب صرف نوجواني خويش
به خاک شوره مريز آب زندگاني خويش
هواي نفس زدست اختياربرده مرا
خجل چو موج سرابمزخوش عناني خويش
نيم به خاطر صحرا چوگردبادگران
نفس چوراست کنم مي برم گراني خويش
درين جهان دل بي غم نمي شود پيدا
اگر برون دهم از دل غم نهاني خويش
فغان که نيست بغير از دريغ وافسوسي
به دست آنچه مرا مانده از جواني خويش
خجالت است نصيبم زتنگدستي ها
چو ميهمان طفيلي زميزباني خويش
به تار خود نبود هيچ عنکبوتي را
علاقه اي که تو داري به زندگاني خويش
دلم هميشه دونيم است چون قلم صائب
زبس که منفعلم ازسيه زباني خويش
گاه، گهی گذر کنی گـر به سر مـزارهـا
دیدۀ دل گشا ببین منزل خویش ویارها
لوح مزار یک به یک در نظرآر وخوش بخوان
بلکه توانی عبرتی گیری از آن شعار ها
خورد وبزرگ وخوب وبد خفته کنار یکدگر
هیچ نمی کند گدا فرق زشهریارها
خواه جوان قهرمان خواه زپیر ناتوان
خورد شد است استخوان در اثر فشار ها
بر رخ شان به جای خط جای گرفته مور ها
برسرشان به جای زلف حلقه زدند مارها
رفته به کاسه های چشم خاک به جای مردمک
خفته به روی سینه ها مار به جای یار ها
بالش شان به زیر سر نیست به غیر خشتها
بسترشان به روی تن نیست به غیر خارها
کرده به جای تاج زر خاک به تارکش مقر
آنکه بُد از جلال وفر سرور تاجدارها
گور فشرده است بس گشته به یکدگر عجین
پیکر پیر سالمند باتن شیر خوارها
گشته به گوشۀ لحد طعمۀ مور خسته ای
آنکه به پیش قدرتش هیچ بُد اقتدارها
ریخت مژه زدیده بر کاسۀ چشم دلبران
طُرّۀ زلف شد جدا از سر گلعذار ها
آنکه اش اختیار نی حال زخویشتن دگر
بود به روزگار خود صاحب اختیار ها
دردو کلام طائیا نام ونشان شان بود
نقش به سنگ گور ها زان همه گیر ودارها
غرق خون شد دل و بر لب نفسی بیش نماند
باغ ویران شد و جز خاروخسی بیش نماند
حسرتی شعله به قلبم زد و زین مرغ اسیر
غیر خاکستری اندر قفسی بیش نماند
کاروان رفت و از آن قافله ی رفته، به دشت
جز غباری و نوای جرسی بیش نماند
چون رود سیل گل آلود، بماند اثرش
زندگی رفت و از او جز هوسی بیش نماند
گیرم ایام جوانی به محال آید باز
فرصتم کو که مرا جز نفسی بیش نماند
اخگری مانده زمن دار خدایا نگهش
که از این خرمن آتش قبسی بیش نماند
آنچه پیرانه سرم مست کند رحمت تست
که به جز عفو توام ملتمسی بیش نماند
دل چه بندیم به ماندن که در این دیر خراب
یک شبی یا دو شبی هیچکسی بیش نماند
زندگی گاه روز و گاه شب است
گاه غم گاه شادی وطرب است
گاه تلخ است وگه بود شیرین
گاه چون حنظل است وگه رطب است
گاه چون حنظل است و گه رطب است
ای خوشا بنده ای که در همه حال
روز وشب ذکر خالقش به لب است
دل به دنیا مبند کاین دنیا
همه رنج ومصیبت و تعب است
بار حمالة الحطب دارد
هر که را خصلت ابو لهب است
آبروی کسی به باد مده
که خدازین گناه در غضب است
اگر از یک گناه دست کشی
بهتر از سالها نماز شب است
روز حشر از کسی نمی پرسند
تو که هستی و از که ات نسب است
بشر است ونتیجۀ عملش
چه تفاوت که فارس یا عرب است
خالق و آم چنان عنایت و لطف
بنده و اینهمه خطا عجب است
پیش روی تو حرص و آز وطمع
در کمین تو مرگ از عقب است
گنه و محضر خدا ای وای
آدمی زاده بین چه بی ادب است
حبّۀ آتش ار زدوست بود
بهر میثم نکو تر از عنب است
دیدی ای دل عاقبت زشتی تو را نابود کرد
دیدی ابلیس عاقبت چون خود تو را مردود کرد
خرمن عمری تلاش و بندگی های تو را
آتش شهوت پرستی های تو نابود کرد
هر هوسرانی که کردی شد شراری از جهیم
حاصل ایام خوبت را برایت دود کرد
دیدی ای دل آخر عمری چه شیطانی شدی
دیدی امیال بلندت دور از معبود کرد
دیدی آخر ناروا زد چشم و دست و پا به تو
مقصدت را گم نمود و دور از مقصود کرد
هر بدی از ره در آمد این تن بی شرم تو
بی تأمل آمد آن کار بد را زود کرد
دیدی ای دل سوی مولایت نشد پروا کنی
بی حیایی ها چو زنجیری تو را محدود کرد
عشق زهرا و علی را با گنه کردی عوض
دیدی ای دل تو شدی مغلوب و شیطان سود کرد
از عمل های بد و اعمال خوب پر ریا
سوخت قلب فاطمه ابلیس را خشنود کرد
دیدی ای دل کارهای زشت ما سینه زنان
قلب مهدی را هدف بر تیر زهرا آلود کرد
ناله شب برایت گر ره وصلی گشود
کار زشت روز تو آن راه را مسدود کرد
می رود شب ها و ما آوارگان در غفلتیم
چاره را باید طلب از مهدی موعود کرد
شعر پند وموعظه
یا به من مانند گل بنمای روی خویش را
یا زدل با جان برون بر، آر زوی خویش را
روی زیبارا پسندیده نباشد خوی زشت
کاش می کردی زرویت نیک خوی خویش را
تا به پیش چهره ات بشکافت گل در بوستان
ریخت بر خاک حقارت آبروی خویش را
بوسه دزدان ، سرخی لب را به دزدی می برند
حفظ کن زان رهزنان خال گلوی خویش را
تا به دامانت نریزد لختۀ دلهای زار
شانه زن آهسته تر زنجیر موی خویش را
نو بهار عمر را چندان نمی باشد بقا
حفظ کن همچون گلاب آن عطروبوی خویش را
شاخه ، هر سنگی خورد باری بریزد درعوض
نا امید از در مران حتی عدوی خویش را
طوطی لب بسته را تعلیم گویا می کند
شو مشوّق دوستان بذله گوی خویش را
شاه راه رستگاری دل به دست آوردن است
صرف دلجوئی نما عمر نکوی خویش را
عرض حاجت شخص را از ارج و عزّت افکند
پیش خُم هرگز مبر ارج سبوی خویش را
کن دل خود شستشو ای شیخ از رنگ غرور
تا به کی تجدید می سازی وضوی خویش را
کم سخن گو ونکو گو طائیا در زندگی
تا که پُر سازی به عالم گفتگوی خویش را
جوانی می کند روشن چراغ زندگانی را
چه سود از اینکه در پیری کنی وصف جوانی را
حیات ما به تن روح خدایی بود از اول
دریغا سر بریدیم این همای آسمانی را
توانایی چو داری نیستت دوران دانایی
چو دانا می شوی بینی جفای ناتوانی را
شکارت می کند دست اجل با تیر مرگ آخر
اگر باور نداری کن نگه قدّ کمانی را
اگر خواهی نگیرد دزد ایمان، خانة دل را
به چشم خویشتن آموز رسم پاسبانی را
اگر در اوج قدرت، ناله مظلوم لرزاندت
سزد کز شیرحق گیری مدال قهرمانی را
ملک در سیر معراج تو از ره باز می ماند
به خود آی و رها کن این سرای استخوانی را
کشیده نفس سرکش تیغ، بهر کشتنت، جانا!
به جسمت تا بود جانی، بکش این دیو جانی را
به مهمانیّ شیطان نیست، جز خوان خطا ای دل!
خدا را بر شیاطین واگذار این میهمانی را
نفس آلوده، دل مرده، بدن کاهیده، جان خسته
سزد "میثم" بخوانی احتضار این زندگانی را
پند ( از صائب تبریزی)
بوي گل ونسيم صبا مي توان شدن
گربگذري زخويش چها مي توان شدن
شبنم به آفتاب رسيداز فتادگي
بنگرکه از کجا به کجا مي توان شدن
دردوزخي زخوي بدخويش،غافلي
کز خلق خوش بهشت خدا مي توان شدن
از آسمان به تربيت دل گذشت آه
گردردهست،زودرساميتوان شدن
ازروي صدق اگرره مقصودسرکني
گام نخست راهنما مي توان شدن
چوگان مشوکه از تو خورد زخم بردلي
تا همچوگوي،بي سروپا مي توان شدن
گرهست دربساط تومغزسعادتي
قانع به استخوان چوهما مي توان شدن
زنهارتا گره نشوي برجبين خاک
درفرصتي که عقده گشا مي توان شدن
دوري زدوستان سبکروح مشکل است
ورنه زهرچه هست جدا مي توان شدن
اوقات خود به فکر عصا پوچ مي کني
در واديي که رو به قفا مي توان شدن
صائب در بهشت گرفتم گشاده شد
از آستان عشق کجا مي توان شدن؟
پندیات ( از شیخ اجل سعدی ره)
بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید
امید بسته بر آید ولی چه فایده زآنک
امید نیست که عمر گذشته باز آید
از حکایات سعدی است که میگویدیکی ازملوک عرب در حالت پیری بسر میبرد واز زندگی نیز قطع امید کرده بود که سواری از در در آمد وبشارت داد که فلان قلعه را فتح کردیم ودشمنان اسیر ماشدند وهمه تحت فرمان ما درآمدند ملک سر بلند نمود وگفت این مژده چه سودی برای من دارد این مژده برای وارثان مفید آید ( کنایه از اینکه برای ما که عمرمان بسر آمد ورفتنی هستیم چه سودی دارد اینکه نمی توان برای آن کاری کرد سرمایه عمر است که آب رفته به جوی باز نخواهد گشت
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دوچشمـم وداع سربکنید
ای کف دست وساعـد وبـازو
همـه تـودیع یکـدگــربکنید
بـر منِ اوفتــاده دشمـــن کـام
آخرای دوستان گـذربکنید
روزگــــارم بشد بنادانـــــــی
من نکردم شمـا حـذربکنید
نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا
که التفات نکــــــردند برـ َویْ اهل معانی
پیاده رفتن وماندن به از سوار بر اسبی
که ناگهت به زمین برزند چنانکه نمــانی
هردم زبان مرده همی گـوید این سخن
لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی
دل بر جهان مبند که دوران روز گار
هـــرروز بر سری نهداین تاج خسروی
آن کیست که دل نهاد وفارغ بنشست
پنداشت که مهلتی وتأخــــیری هست
گو میخ مـــزن که خیمه می باید کند
گــو رخت منه که بار می باید بست
ای که ایمان به خداوند تعالا داری اهل ایمان چو شدی، ارزش والا داری
آیه ای آمده در سورۀ تحریم بخوان امر کرده است دراین آیه خدا ی منان
حفظ بنمای خود واهل وعیالت ازنار که بود هیزم آن پیکر شخص بدکار
آتشی را که خدا کرده بیان در قرآن جسم انسان گنهکار بود هیزم آن
ایهاالناس چه خوب است که اندیشه کنیم با تفکّر رۀ دین را همگی پیشه کنیم
ما که ایمان به خداوند وپیمبر داریم تا چه حدّی به قیامت همه باور داریم؟
هرعذابی که خدا وعده نموده به جزا به گنهکار رسد روز قیامت به سزا
هان بترسیم ازآن روز وازآن نارعظیم به گنهکار مفرّی نبود غیر جهیم
سخت گیرند در آن روز نگهبانانش که خدا راست چنین امروچنین فرمانش
آن ملائک که غلاظند و شداند همه تحت فرمان خدا اهل عنادند همه
به کسی رحم نگردد چو بود اهل عذاب ای بشر حال بیا خویشتنت را دریاب
فکر آن روز هم امروز بباید بنمود از بدی دور شد وبر عمل خیر افزود
عمل ماست که تبدیل به آتش گردد شرر افروز شده آتش بی غش گردد
مؤ من آن است که اینجا به عمل برخیزد ازهوی وهوس وخواهش دل بگریزد
هم خودش عامل احکام خداوند شود هم برای دگران منشأ پیوند شود
آمرامرخدا باشد وناهی زگناه باعمل بردگران نیزشود مرشد راه
مؤمن آن است دراودغدغۀ دین باشد لحظه لحظه همه دم عامل آئین باشد
هم به خود هم دگران خیروادب آموزد سرراه دگران نیز چراغ افروزد
مؤمن ازدست وزبانش به امانند همه ازغم ومحنت و دردش نگرانند همه
ای گنهکار خدارا درِتوبه باز است توبه راگفته خداوند که چاره ساز است
نوبت توبه مبادا که به تأخیرشود یادمان لحظه ای آید که دگر دیر شود
محسنی مرگ کمین کرده وما بی خبریم بی خیالیم وازاین گردنه ها می گذریم
بارالها به محمد به علی وزهرا خواب ماندیم تو بیدار بفرما مارا
جمعه 14/5/90
بابل محسن زاده
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخ کبود از بر ما
بسی از مرغ سبک پرتر و پرّندهتر است؟
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
اندر این گنبد گردنده پس یکدگر است؟
چون به مردم شود این عالم آباد خراب
چون ندانی که دل عالم جسم بشر است؟
از که پرسی بجز از دل تو بد و نیک جسد
چون همی دانی کو معدن علم و فکر است؟
از که پرسند جز از مردم نیک و بد دهر
چون بر این قافلگی مردم سالار و سر است؟
ای خردمند اگر مستان آگاه نیند
تو از این جای حذر گیر که جای حذر است
به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر
تو خرد ورز وگر بیشتر از خلق خر است
مرد دانسته به جان علم و خرد را بخرد
گر چه این خر رمه از علم و خرد بی خبر است
به خرد گوهر گردد که جهان چون دریاست
به خرد میوه شود خوش که جهان چون شجر است
نشود غره به بسیاری جهال جهان
که بسی سنگ به دریا در بیش از گهر است
گر همی نادان را حشمت بیند سوی شاه
سوی یزدان دانا محتشم و با خطر است
هر دو برگ و بر بر اصل درختند ولیک
بر سزای بشر و برگ سزای بقر است
جز خردمند مدان عالم را تخم و بری
همه خار و خس دان هر چه بجز تخم و بر است
بید مانند ترنج است ز دیدار به برگ
نیست در برگ سخن بلکه سخن در ثمر است
نبود مردم جز عاقل و، بیدانش مرد
نبود مردم، هرچند که مردم صور است
آن بصیر است که حق بصر اندر دل اوست
نه بصیر است کسی کش به سر اندر بصر است
نپرد بر فلک و بر سر دریا نرود
جز که هشیار کسی کز خردش پاو پر است
گر تو از هوش و خرد یافتهای پا و پری
پس خبر گوی مر از آنچه برون زین اکر است
گرد این گنبد گردنده چه چیز است محیط
نرم چون باد و یا سخت چو خاک و حجر است
اگر آن سخت بود سوده شود چرخ برو
پس دلیل است که آن چیز ازو نرمتر است
پس چو نرم است جسد باشد و آنچ او جسد است
بی نهایت نبود کاین سخنی مشتهر است
پس چه گوئی که از آن نرم جسد برتر چیست؟
نیک بنگر که نه این کار کسی بدنگر است
چرخ را زیر و زبر نیست سوی اهل خرد
آنچ ازو زیر تو آمد دگری را زبر است
ور چنین است چه گوئی که خدا از بر ماست؟
سخنت سوی خردمند محال و هدر است
وانچه او را زبر و زیر بود جسم بود
نتوان گفت که خالق را زیر و زبر است
گشتن حال و سخن گفتن باواز و حروف
زبر و زیر همه جمله به زیر قمر است
نظر تیره در این راه نداند سرخویش
ور چه رهبر به سوی عالم عقلی نظر است
زین سخن مگذر و این کار به خواری مگذار
گر خرد را به دل و جان تو بر، ره گذر است
و گرت رغبت باشد که در آئی زین در
بشنو از من سخنی کاین سخنی مختصر است
سوی آن باید رفتنت که از امر خدای
بر خزینهٔ خرد و علم خداوند در است
آنکه زی دانا دریای خرد خاطر اوست
اوست دریا و دگر یکسره عالم شمر است
آنکه زی اهل خرد دوستی عترت او،
با کریمیی نسبش، تا به قیامت اثر است
گر بترسی همی از آتش دوزخ بگریز
سوی پیمانش، که پیمانش از آتش سپر است
هنر و فضل و خرد در سیر اوست همه
همچو او کیست که فضل و هنر او را سیر است؟
قیمتی گردی اگر فضل و هنر گیری ازو
قیمت مرد ندانی که به فضل و هنر است؟
هر خردمند بداند که بدین حال و صفت
باب علم نبی و باب شبیر و شبر است
وگرت رهبر باید به سوی سیرت او
زی ره و سیرت اویت پسرش راهبر است
روی یزدان جهاندار و خداوند زمان
که ز تایید خدائی به درش بر حشر است
رایت شاهان را صورت شیر است و پلنگ
بر سر رایت او سورت فتح و ظفر است
او به قصر اندر آسوده و از خالق خلق
نصر و تایید سوی حضرت او بر سفر است
ذوالفقار آنکه به دست پدرش بود کنون
به کف اوست ازیرا پسر آن پدر است
نرسد جز ز کفش خیر و سعادت به جهان
کف اوشاید بودن که جهان را جگراست
فخر بر عالم ارواح و بر ارواح کند
آنکه در عالم اجسام چنینش پسر است
ای خداوندی کهت نیست در آفاق نظیر
رحمت و فضل تو زی حجت تو منتظر است
گر چه کامش ز غم و حسرت خشک است زبانش
به مدیج پدر و جدت و مدح تو تر است
خار و سنگ درهٔ یمگان با طاعت تو
در دماغ و دهن بندهت عود و شکر است
تو خداوند چو خورشید به عالم سمری
همچنین بندهٔ زارت به خراسان سمر است
سوی من نحس زمان هرگز ناظر نبود
تا خداوند زمان را به سوی من نظر است
ناصر خسرو
غم داغ جوان سخت است ودشوار
کسی نبــود ازاین غصه خبـــر دار
مگرآن کس که خود داغ جوان دید
که دارد دیده ای از غصه خونبـار
جوان ازدست داده خـــــوب دانــد
چه آمــد برسرسلطــــان ابـــــــرار
غم داغ جوان زخمی است جانکاه
که براین زخم مرحم نیست درکـار
حسین بن علی زخمی به دل داشت
زداغ آن جــــــوان مــاه رخســـــار
که آن عـــــالم به رؤیـا دید ونالیـــد
فشـــــاند ازدیدگــانش اشک بسیـــار
بنـــــا باشد اگـــــر اشکی بریزیـــم
که از هر قطره اش بر خیزد آثــار
تسلــــی دل غمـــــد یـــده گـــــردد
شود نـــوروچـــراغی در شب تــار
کـــه هـــم قلب پـــــدرآرام گیـــــرد
وهــــم بهره برد فــــرزنـد سر شار
بدین منـــظور در این محفــل غـــم
ســــزاواراست تا بنمــــایم اظهــــار
بخــــوانم از جــــوان سـرو قـــــدی
کــــه در کـــــرببلا از جور اشرار
تنش از تیــــغ کیـــــن شد ارباً اربا
زجـــور دشمـــن بی رحــم وغـــدار
دم آخـــــر صـــدا میــــزد پـــدر را
بیـــا بنگـــــر علی را آخــــرین بار
امان از لحظه ای کـــه خسرودیـن
زقتـــل نـــور چشمش شد خبــــر دار
بــه سرعت آمـــده در قلـــب میـــدان
بـدیــدآن مــــردم بــدتــــر زکفـــــــار
علـــی اکبـــــرش را دور کــــردنـــد
چه آمد برسرش زآن قــوم خونخـوار
حسیــــن آمـــــد کنـــــار نعش اکبــر
چنــــان زدصیحـــه مولا با دل زار
بدن چــــون اربا اربا شد مپـرسید
زبان عاجــــز بـــود از نقـــل گفتار
تنش را در عبـــــا پیچیــــــد بـابـا
کمک خـــواهی نمود از آل اطــهار
جــــوانــان بنــی هــــاشم کجـــائید
ببینیدم چســـــان گشتـــــم گـــرفتار
سخــــن کــــوتاه محسن زاده زیـرا
ببین جاری است اشک غم زابصار
بدان این اشکــــها را بی چـه وچنـد
خــــداوند جهــــان باشد خــــریــدار
مطالبی در مورد احترام به والدین
خداوند متعال در قرآ ن کریم میفرماید:«پروردگار تو حکم نمود که جز او را
نپرستید و به پدر و مادر کاملاً نیکی کنید و اگر یکی از آنها و یا هر دو نزد تو به
پیری رسیدند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار و بر آنها فریاد مزن و گفتار لطیف
و سنجیده به آنها بگو».(سوره اسراء، ایه 23)
پیامبر اکرم(ص) فرمود:«نظر الولد الی والدیه حبّاً لرحمها عبادة؛نگاه همراه با
محبت فرزند به پدر و مادر عبادت است».(تحف العقول)
ثواب بوسیدن پای مادر:
پیامبر(ص) فرمود:«کسی که پای مادرش را ببوسد؛مثل این است که آستانه
کعبه را بوسیده است».(گنجینه جواهر )
و نیز فرمود:«هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد،از آتش جهنم محفوظ خواهد
ماند».(نهج الفصاحة)
در حدیث دیگری فرمود:«کسی که قبر والدین خود را در هر جمعه زیارت کند،
گناهانش بخشیده میشود و از نیکوکاران نوشته شود.(مستدرک الوسائل، ج 2)
گناهی نیست که مرتکب نشده باشم!
روزی مردی نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد:من تمام گناهان را انجام دادهام،
ایا راه توبه برای من هست؟ فرمود:ایا پدر و مادرت زندهاند؟گفت:تنها پدرم زنده است.
فرمود:به پدر خود احترام و نیکی کن؛تا خداوند تو را ببخشد.وقتی که آن مرد رفت،
حضرت به اطرافیانش فرمود:«ای کاش مادرش زنده بود».(بحارالانوار، ج 71)
حضرت محمد(ص) فرمودند:«دعاء الوالد لولده کدعاء النبی لأمتّة؛همانگونه که
دعای پیامبران در مورد امت خودشان مستجاب است، دعای پدران نیز در حق
فرزندانشان مستجاب است».(نهج الفصاحه)
ثواب یک نگاه
پیامبر اسلام(ص) فرمود:«نگاه پر مهر و محبت فرزند نیکوکار به پدر و مادرش
ثواب حج دارد.از آن حضرت پرسیدند:اگر روزی صد مرتبه به والدین نگاه کند،
ایا آن ثواب افزایش مییابد؟ فرمود:بلی خداوند بزرگتر از آن است که شما فکر
میکنید،چون برای آن قدرت مطلق، اعطای چنین ثوابهایی بسیار آسان است».
(بحاررالانوار، ج 71)
رسول خدا(ص) فرمود:«در عالم رؤیا، مردی از امت خود را دیدم که عزرائیل
برای گرفتن جانش آمده بود،ولی کار نیک وی نسبت به والدین خود، مانع قبض
روحش گردید و عمرش طولانی گشت». (بحارالانوار، ج 71)
سه گروه بدبخت محسوب میشوند
حضرت محمد(ص) فرمود:«سه گروه هستند که انسان شقی و بدبخت محسوب
میشوند:هر کس نام مرا بشنود و صلوات نفرستد، کسی که ماه رمضان را درک
کند،ولی کاری نکند که رحمت الهی نصیب او شود و کسی که یکی از والدین خود
را در پیری درک نماید،ولی در حق آنها کوتاهی کند».(جامع الاخبار)
اطاعت پدر و مادر کافر
و نیز فرمود:«أطع الوالدین و إن کانا کافرین؛به پدر و مادرت احترام کن،گر
چه کافر باشند».(جامع الاخبار)
شخصی از رسول خدا(ص) پرسید:حق پدر بر گردن فرزند چیست؟فرمود:او
را به اسم صدا نکند، جلوتر از او راه نرود، قبل از او ننشیند، کاری نکند که پدرش
، اورا فحش دهد.(لئألی الاخبار، ج 5)
رسول خدا(ص) فرمود:«اطاعت از پدر و مادر، اطاعت از خداست و نافرمانی از
آنها،نافرمانی خداست».(نهج الفصاحة)
نگاه خشم آلود و باطل شدن نماز
امام صادق(ع):هر کس عصبانی و خشمگین به پدر و مادرش نگاه کند،گر چه آنها
به او ظلم کرده باشند،با این حال نمازش قبول نیست.(لئالی الاخبار ، ج 5)
ترک جهاد و احترام والدین
شخصی نزد رسول اکرم(ص) آمد و عرض کرد:ای رسول خدا(ص)! من بسیار
مشتاق جهاد و جنگ هستم. پیامبر(ص) فرمود: در راه خدا جهاد کن که اگر
کشته شوی،زنده خواهی بود و نزد خدا روزی میخوری و اگر بمیری،اجر تو بر
خدا خواهد بود و اگر از جبهه سالم بازگردی، مانند روزی که از مادر متولد شده
باشی گناهانت آمرزیده میشود.آن شخص گفت:ای پیامبر خدا(ص)، پدر و مادر
پیری دارم که با من انس گرفتهاند و اگر آنها را ترک کنم،ناراحت میشوند!
حضرت فرمود:پس،نزد آنان برگرد به خدا سوگند انس آنها با تو در یک شبانه روز
،از یک سال جهاد در راه خدا بهتر است.(بحارالانوار، ج 71)
بوسیدن جای پای پدر
هنگامی که ابراهیم خلیل(ع) برای دیدار پسرش اسماعیل(ع) از شام به مکه
آمد، پسرش در خانه نبود. حضرت ابراهیم به سوی شام بازگشت.وقتی که
اسماعیل به خانه آمد،همسرش آمدن پدرش را به اسماعیل خبر داد.
او جای پای پدرش،ابراهیم،را پیدا کرد و به عنوان احترام به پدر، آنجا را بوسید!
نفرین مادر
«زمخشری»،دانشمند بزرگ و صاحب تفسیر معروف «کشّاف»،در سفری که
به خوارزم داشت،دچار سرمای سختی شد.شدت سرما به اندازهای بود که منجر
به قطع یکی از پاهای او گردید! خود زمخشری علت واقعی این مسأله را چنین
بیان کرد:نفرین مادرم موجب پدید آمدن چنین گرفتاری است؛زیرا من، در ایام
کودکی،گنجشکی را گرفتم و نخی به پایش بستم و پرهایش را کندم.در این میان،
ناگهان پرنده از دستم فرار کرد و در اثر این کار پایش جدا شد.مادرم وقتی از
این ماجرا باخبر شد، برآشفت و به من گفت:خدا پای تو را قطع کند،همچنان که
پای این حیوان زبان بسته را جدا ساختی!(گذرگاه عبرت)
(رمز موفقیت بزرگان)
احترام شهید مطهری به والدین
شهید ایت الله مرتضی مطهری میگوید:گهگاه که به اسرار وجودی خود و کار
هایم میاندیشم، احساس میکنم یکی از مسائلی که باعث خیر و برکت در زندگی
ام شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است،احترام و نیکی
فراوانی بوده است که به والدین خود،به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری
کردهام.علاوه بر توجه معنوی و عاطفی،تا آنجا که تواناییام اجازه میداد،با وجود
فقر مالی و مشکلات مادی در زندگیام،از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان
کمک و مساعدت کردهام». یکی از فرزندان شهید مطهری میگوید:«من مکرر،
شاهد تواضع و احترام خاص پدر و معلم عزیزم نسبت به پدر بزرگوارش بودم و
هرگاه به «فریمان» میرفتیم،تأکید داشت که نخست به منزل پدر و مادرشان بروند.
در موقع روبرو شدن با پدر و مادر، دست آنان را میبوسیدند و به ما نیز توصیه
میکردند که دست ایشان را ببوسیم.(رمز موفقیت بزرگان)
نیکوکارترین افراد
رسول خدا(ص) فرمود:«سید الابرار یوم القیامة.رجل برّ والدیه بعد موتهما؛
در روز قیامت،نیکوکارتین افراد کسی است که پس از مرگ والدین،برای آنان
خیرات و مبرّات را انجام دهد و آنان را فراموش نکند».(بحارالانوار، ج 71)
برگرفته از کتاب «چهل مجلس، هزار حدیث نوشته احمد دهقان»
بوسیدن جای پای پدر
حضرت ایة العظمی مرعشی نجفی فرمودند:زمانی که در نجف بودیم،روزی،
هنگام ظهر،مادرم به من گفت:برو پدرت را صدا بزن؛تا برای صرف نهار بیاید.
من به طبقه بالا رفتم و دیدم که پدرم،در حال مطالعه خوابیده است.نمیدانستم چه
کنم؟ از طرفی باید امر مادر را اطاعت می کردم و از طرفی، میترسیدم با بیدار
کردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم.خم شدم و لبهایم را کف پای پدر گذاشتم
و چندین بوسه زدم،تا اینکه در اثر قلقلک پا، پدرم از خواب بیدار شد و دید،من
هستم.وقتی این ادب و احترام را از من دید،گفت:شهاب الدین تو هستی؟ عرض
کردم:بلی آقا.دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:«پسرم، خداوند عزتت
را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت قرار دهد؟ و من هر چه دارم از برکت
همان دعای پدرم است که در حق من نمود و به مرحله اجابت رسید».
(رمز موفقیت بزرگان)
بسم الله النور: با عرض سلام خدمت دوستان خالصانه از همه دوستان و علاقمندان خواهشمندیم که مطالب و راهنماییها ونظرات خودراباما در میان بگذارید.