اشعار مراثی شهادت امام موسی کاظم(ع)
در دلم خاکم و امید نجاتی دارم
در دل امید و به لبها صلواتی دارم
مرگ همسایه دیوار به دیوار من است
منم آن زنده که هر شب سکراتی دارم
هشت معصوم عیان شد ز مصیبات تنم
از شهیدان خداوند صفاتی دارم
منم آن نخله در خاک که بر خوردن آب
جاری از دیده خود نهر فراتی دارم
ساقم از کوتهی تخته به رسوایی رفت
ورنه بشکسته ستون فقراتی دارم
کفن آوردن این قوم عذابی دگر است
اندر این هفت کفن تازه نکاتی دارم
محمد سهرابی
*****************
موسی شدی که معجزه ای دست و پا کنی
راهی برای رد شدن قوم وا کنی
زنجیر های زیر گلویت مزاحم اند
فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی
در یک بدن بجای همه درد می کشی
می خواستی تمام خودت را فدا کنی
وقت اذان مغرب این تازیانه هاست
وقتش رسیده است که افطار وا کنی
مثل علی عروج نمازت امان نداد
فکری به حال فاصطله ساق پا کنی
عیسی مسیح من صلیبت کشیده اند
این گونه بهتر است خدا را صدا کنی
حالا می ان قحطی تابوت های شهر
باید به تخته های دری اکتفا کنی
علی اکبر لطیفیان
*****************
وقتی زبان عاطفه های لال می شود
زنجیر ها در آینه ات بال می شود
در فصل گل بهار تو از دست می رود
بر شاخه میوه های تو پامال می شود
دیگر کسی ز ناله ات آهی نمی کشد
در این سیاهچال صدا چال می شود
آقا سنان سبز سیادت به دوش توست
غل ها به روی شانه تا شال می شود
همواره مرد،زینتش از جنس دیگری ست
زنجیر ها به پای تو خلخال می شود
دشمن به قصد جان تو آماده می شود
این طرح در دو مرحله دنبال می شود :
اول به شأن شامخت شلاق می زنند
دیرگ زبان به هتک تو فعال می شود
شعرم بدون ذکر مثیبت نمی شود
حالا گریز روضه گودال می شود
دعواست بر سر زره و جامه و سری
دارد میان معرکه جنجال می شود
جواد محمد زمانی
*****************
خورشيد کبود و نيلي و مخمل
کوب!
ديديم
تو را چه دير در سمت
غروب
در مغرب شانه هاي
ترکان
سياه
بي
غسل وکفن به روي يک تخته ي
چوب
روح القدسي که بر صليبت
زده
اند؟
اي کشته
ي زهر، اي شهيد
مصلوب
اين تخته ي پاره
چيست!تابوت
کجاست؟
در
شهر شما مگر شده قحطي
چوب؟
بر پيکرتان چقدر گل مي
ريزند!!
با
چشم به خون نشسته نوح و
يعقوب
با ضربه ي تازيانه ها
روي
تنت
شرح
غم جانگدازتان شد
مکتوب
در سوره ي صبر عمرتان
آمده
است
يک آيه
ي کوتاه ز رنج
ايوب
زنجير به زخم ساق
ها
چسبيده
زنگار
به مغز استخوان کرده رسوب
وحيد قاسمي
*****************
مهر و مه گرچه رو به شاه
نکرد
روز
را ازشب اشتباه
نکرد
به کدامين گنه به
زندان
رفت
او که
در عمر خود گناه
نکرد
رگ به رگ شد تمام پيکر
او
رگ غيرت
ولي تباه
نکرد
زن
رقاصه مو پريشان شد
سر مويي
ولي نگاه نکرد
واقعاً موي او
خضاب
نداشت
خلق
را هيچ گه سياه
نکرد
غل از او رخصت جدايي
خواست
شه
به حرفش ولي نگاه
نکرد
به همه سينه ي پناه
گشود
کس به
او صحبت از پناه
نکرد
چهارده سال آفتاب
نخورد
رشد,جايي
چنين گياه نکرد
رد شلاق
مانده بر بدنش
بر تنش رخت راه
راه
نکرد
چار
غل بست و چار قل وا
کرد
ليک قطع دل از اله
نکرد
جز
دو ابرو و خيل
مژگانش
هيچ گه رغبت سپاه
نکرد
روزه اش را به اشک ديده
ي خود
گاه
افطار کرد و گاه نکرد
محمد سهرابي
*****************
گرچه سوز همه
از آتش هجران تو بود
رمز
آزادی توحید به زندان تو بود
دوستان اشک
فشاندند به یاد تو ولی
خنده زن خصم گر از دیده گریان تو
بود
آه پنهان
تو از محبس در بسته گذشت
که جهان را سخن از ناله و افغان تو
بود
دامن خاک
کجا روی نکوی تو کجا
ای که هر عرش نشین دست به دامان تو
بود
تا گریبان
افق با نفس صبح شکافت
مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو
بود
داد فرمان
ز چه بر قتل تو هارون در
حبس
ای که آزادی سر در خط فرمان تو
بود
از چه در
برق مناجات تو افلاک
نسوخت؟
ای که سوز همه از سینه سوزان تو
بود
شب تاریک
که هر خانه چراغی دارد
شعله آتش دل شمع شبستان تو
بود
تو که بر
پیکر بی جان جهان جان بودی
از چه بر تخته در پیکر بی جان تو
بود
(میثم)دلشده
را از در خود دور مکن
که گهی مرثیه خوان گاه ثنا خوان تو
بود
حاج غلامرضا سازگار
*****************
ناله و فریاد
من سودی به حال من ندارد
از که ازادی بخواهم این قفس روزن
ندارد
زخم
گردن،جسم نیلی،پای خون آلوده
گوید
آسمان زندانیی
مظلومتر از من ندارد
آنچنان
افتادهع ام از پا در این زندان که دیگر
دست من تابی که غل بردارد از گردن
ندارد
کس نگوید
آخر ای بیداد گر صیاد بس کن
مرغ بال و پر شسکته در قفس کشتن
ندارد
طور،زندان،آه،آتش
اشک مونس ناله همدم
موسی
این حال وهوا در وادی ایمن
ندارد
دوستان یاد آورید از
گریه ویران
نشینی
کو
تسلائی به غیر از خنده دشمن ندارد
نیست یکسان حبس تاریک من و زندان
یوسف
او چو من
آثار زنجیر ستم بر تن ندارد
او دگر نشکسته در هم استخوان ساق
پایش
او دگر
در گوشه مطموره ها مسکن ندارد
حاج غلامرضا سازگار
*****************
حبیب با حبیب
خود به خلوتی صفا کند
ندانم از چه بی گنه عدو به او جفا
کند
سرشک
غربتش روان نوا زند زنای
جان
نهان زچشم دشمنان بدوستان دعا
کند
به
پیکرش نشانه ها به سینه اش ترانه
ها
که زیر تازیانه ها رضا
رضا رضا کند
به دست
ها سلاسلش زغصه سوخت حاصلش
چه می شود که قاتلش ز فاطمه حیا
کند
فتاده
در ملالها به عشق و شور و
حالها
در آن سیاه چالها
خدا خدا خدا کند
فتاده
دیگر از نوا برو به دیدنش صبا
بپرس مرغ کشته را کی از قفس رها
کند
به خاک بی
کسی سرش کسی نبود در
برش
کجاست تا که دخترش اقامه عزا
کند
اثر نمانده
از تنش دلا برو به
دیدنش
بگئ عدو ز گردنش غلی که بسته وا
کند
به هر
دلیست ماتمش شکسته کوه را غمش
عجب مدار (میثمش)قیا مت ار به پا
کند
حاج غلامرضا سازگار
*****************
ناله ای سوخته از سینه سوزان آید
وین نوائیست که از گوشه زندان آید
آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت
شبو روزش به نظر تیره و یکسان اید
های هارون که گرفتار تو شد موسی عصر
شب و روز تو و او هر دو به پایان اید
سالها این پسر فاطمه مهمان تو هست
هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید
همدم آن پدر پیر زچندین اولاد
طفل اشکی است که از دیده به دامان آید
امشب از غربت او سلسله هم می نالد
که آن جگر سوخته را عمر به پایان اید
کندو زنجیر از آ« جان بزندان مأنوس
نکشد دست اگر بر لب او جان آید
گرچه این زمزمه خاموش شود تا به ابد
بانگ مظلومیش از سینه باران اید
سید رضا مؤید
*****************
آنکه عالم همه در دست توانایش بود
مرکز دایره غم دل دانایش بود
هفتمین حجت معصوم ز ظلم هارون
چارده سال به زندان ستم جایش بود
دل موسای کلیم از غم این موسی سوخت
که به زندان بلا طور تجلایش بود
معنی قعر سجون باید و ساق المَرضُوض
پرسی از حلقه زنجیر که بر پایش بود
یاد حق هم نفس گوشه تنهایی او
اه دل روشنی خلوت شبهایش بود
بس که غم دید زندان و زندان بانش
زندگی بخش جهان مرگ تمنایش بود
نه همین زهر جفا بر دلش افروخت شرر
زشهادت اثری بر همه اعضایش بود
یوسف فاطمه یارب چه وصیت فرمود
که پس از مرگ همی سلسله بر پایش بود
سید رضا مؤید
*****************
کسی که بوسه زند عرش آستانش را
قضا به گوشه زندان نهد مکانش را
کسی که روح الامین است طایر حرمش
هجوم حادثه بر هم زد آشیانش را
به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد
به جان خرید بلاهای شیعیانش را
قسم به سجده طولانی اش زشب تا صبح
به سود حلقه زنجیر استخوانش را
چو از مدینه پیغمبرش جدا کردند
به هم زدند دریغا که خانمانش را
زه حیله بازی هارون دون نجاتش داد
بریده بود بیداد خود امانش را
به جز عبای فتاده به خاک در زندان
نبینی آنکه بجوئی اگر نشانش را
سید رضا مؤید
*****************
رضا به گوشه زندان خوش آمدی
بر دیدن پدر تو پسر جان خوش آمدی
زندان کجا مدینه کجا و تو در کجا
مهمان من به گوشه زندان خوش آمدی
زنجیر و بند کین سرو سامان من بود
امشب مرا بر این سرو سامان خوش آمدی
بر لب رسیده جانم واز دیده رفته نور
نورم به چشم و بر لبم ای جان خوش امدی
شاعر؟؟؟
*****************
یارب رضای من بود آندر رضای تو
که اینسان اسیر بند گران برای تو
روز و شبم به ظلمت زندان یکی بود
هر چند روشن است دلم از ضیای تو
از بی کسی و ظلمت زندان مرا چه باک
چون مونسم تویی و منم مبتلای تو
سخت است درد غربت و هجران و انتظار
اما چه غم که سهل شود در هوای تو
از سوز زهر، جان به لب آمد مرا ولی
شادم که می رسم به وصال لقای تو
دیگر زعمر سیرم و از زندگی بری
خواهم که جان خویش نمایم فدای تو
آن کنج خلوتی که برای عبادتت
می خواستم نصیب شدم از عطای تو
ای حجت خدای که باب الحوائجی
داد امید بر تو مؤید گدای تو
سید رضا مؤید
*****************
زموج اشک به چشمم نگاه زندانی است
درون سینه ام از غصه آه زندانی است
نه فرصتی نه توانی که راز دل گویم
بیان راز دلم در نگاه زندانی است
ستاره ها مگر از آسمان فرو ریزند
بود روا که به زنجیر ماه زندانی است
امام عدلو فضیلت اسیر هارون است
خدای عشق و محبت به چاه زندانی است
ز تیرگی سبو روزش تفاوتی نکند
به محبسی که ول یاله زندانی است
زاشک دیده چراغی مگر بر افروزد
سپیده ای که به شام سیاه زندانی است
خبر دهید به زهار که یوسف دگرت
به جرم اینکه ندارد گناه زندانی است
سید رضا مؤید
*****************
من که بی تقصیر در زندان گرفتارم خدایا
از چه دشمن می دهد این قدر آزارم خدایا
من که از زندان زمین گیرم نباشد
حاجتی دیگر به زنجیر گرانبارم خدایا
آه از این زندان ظلمانی و زندانبان ظالم
وه کجا افتاده در غربت سرو کارم خدایا
جز فروغ گوهر اشکی که با یاد تو ریزم
کس نیفروزد چراغی در شب تارم خدایا
عاشقان را خواب در چشمان نمی اید از آنرو
روز و شب با ذکر تو مشغول و بیدارم خدایا
ای که می بخشی نجات از بین آب و گل شجر را
کن خلاص از محبس هارون تن زارم خدایا
جان زحسرت بر لب آمد وندیرین ساعات آخر
دیدن روی رضا را آرزو دارم خدایا
کو رضا آرام جانم کو رضا روح و روانم
تا از او روشن شود چشم گهر بارم خدایا
بر مؤید مرحمت فرما طواف مرقدم را
چونکه اشعراش بود مقبول دربارم خدایا
سیدرضا مؤید
*****************
من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام
بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام
در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست
بر گ زردم در مسیر جویبار افتاده ام
یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان
کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام
من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر
گوشه محبس حزین وبی قرار افتاده ام
من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین
بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام
من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم
بارخ پژمرده ای درپای خار افتاده ام
محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست
کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام
مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو
اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام
شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین
کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام
ژولیده نیشابوری
*****************
توفيق فغان دارم چون چاك گريبانها
خاكستر من مانده بر دامن نيرانها
شده دانه زنجيرم با پيكر من همخون
سخت است براى من پيمودن زندانها
همچون شجرى هستم تا نيمه ميان خاك
شد غربت افزونم سر لوحه عنوانها
آويخته ساق من از تخته تابوتم
بشكسته مرا ساقه چون گل به گلستانها
تا بر روى زهرايم شلاق اثر بنمود
شلّاق يهودى شد تأديب مسلمانها
سيلى است بجاى خون زندان عوض طشت است
خون مىچكد از لعلم بشكسته چو دندانها
افتاده ميان راه جسمى كه به زنجير است
افسوس از اين بيداد، فرياد ز دورانها
شاعر؟؟؟
*****************
منم مظلومهاى محنت كشيده
ز هجران پدر غربت كشيده
گذشته چهارده سال از غريبى
نبردم از رخ بابا نصيبى
شدم پير از غم باب الحوائج
كه بودم همدم باب الحوائج
كسى طاقت ندارد من بگويم
ز درد دل، ز بُغض در گلويم
منم دردانه موسى بن جعفر
منم آئينه زهراى اطهر
اگر چه روى بابا را نديدم
ولى از ضامن آهو شنيدم
كه بوده پيكرش پر از نشانه
ز بى رحمى صاحب تازيانه
شنيدم حرمت او را دريدند
از اين زندان به آن زندان كشيدند
شنيدم سجدهاش را مىشكستند
شنيدم بر تنش زنجير بستند
شنيدم دانههاى سخت زنجير
به روى استخوانش كرده تاثير
شنيدم يك يهودى مثل ثانى
زده سيلى بر او با بد زبانى
شنيدم ناسزايش بر زبان بود
براى رنج دادن بى امان بود
نفهميدند بابايم مسيحاست
مُقَلِّب بر قلوب اهل دنياست
هزاران ظلم بر مظلوم كردند
پدر را عاقبت مسموم كردند
دلم سوزد كه در تشييع پيكر
نكرده از برايش ناله دختر
نشد گرمى ببخشم بر عزايش
كنم گيسو پريشان از برايش
برايم گفته اين رعنا برادر
نبودى، خوب شد مظلومه خواهر
و گرنه جان در آنجا مىسپردى
تو جان از داغ بابا مىسپردى
به پيكر مانده بودش پاره رختى
خودم غسل تنش دادم به سختى
خدايا سخت بود اين از برايم
نشد زنجير از جسمش گشايم
خدا را شكر بر تقدير كردم
كفن بر جسم و بر زنجير كردم
در آنجا سينهام را چاك دادم
عزيزم را به دست خاك دادم
شاعر؟؟؟
*****************
راحتم كن دگر اى حبيبم ، من غريبم ، غريبم ، غريبم
من كه بى جرم و گناهم
گشته زندان قتلگاهم
موسى جعفرم ،: غريبم
هفتمين رهبرم ، من غريبم
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)
خورده ام بس تازيانه
گشته ام سير از زمانه
رخ نهادم چون غريبانه
روز و شب بر خاك زندان
زين جهان ميروم سوى داور
در جنان ميروم نزد مادر
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)
من به هجران مبتلايم
راحتم كن از بلايم
خواهم هر دم از خدايم
ديدن روى رضايم
اى رضا جان من اى رضا جان
نور چشمان من اى رضا جان
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)
راحتم كن دگر اى حبيبم ، من غريبم ، غريبم ، غريبم
من كه بى جرم و گناهم
گشته زندان قتلگاهم
موسى جعفرم ،: غريبم
هفتمين رهبرم ، من غريبم
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)
خورده ام بس تازيانه
گشته ام سير از زمانه
رخ نهادم چون غريبانه
روز و شب بر خاك زندان
زين جهان ميروم سوى داور
در جنان ميروم نزد مادر
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)
من به هجران مبتلايم
راحتم كن از بلايم
خواهم هر دم از خدايم
ديدن روى رضايم
اى رضا جان من اى رضا جان
نور چشمان من اى رضا جان
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)
شاعر؟؟؟
*****************
من در اين كنج غوغاى محشر ميكنم
پيروى از مادرم زهرا اطهر ميكنم
كاخ استبداد را بر فرق هارون دغا
واژگون با نعره الله اكبر ميكنم
تا زند سيلى به رويم سندى از راه ستم
ياد سيلى خوردن زهراى اطهر ميكنم
گر چه در قيد غل و زنجير مى باشم ولى
استقامت در بر دشمن چو حيدر ميكنم
گر زپا و گردن رنجور من خون مى چكد
ياد ميخ و سينه مجروح مادر ميكنم
این سان كه چشم اهل دل از خون دل تر است
بهر عزاى حضرت موسى ابن جعفر است
خاك زمين شهر مدينه ز داغ او
چون آسمان سينه ما لاله پرور است
از ياد زهر و سينه سوزان آن امام
چشم مواليان حزينش ز خون تر است
پور امام صادق رهبر به مسلمين
نور دو چشم فاطمه و جان حيدر است
با آن كه بود قدرت او قدرت على
با آن كه علم و دانش او چون پيمبر است
اما صلاح و مصلحت روزگار بود
تسليم محض در بر خلاّق اكبر است
عمرش اگرچه گوشه زندان به سر رسيد
اما عنايتش به جهان سايه گستر است
او عاشق لقاى خدا بود و در جهان
زندان و قصر در نظر او برابر است
يك روز با صبورى و يك روز با جهاد
ترويج دين براى امامان مقدر است
زندان ز شأن و منزلتش هيچ كم نكرد
يك موى او ز جمله آفاق برتر است
ما ذره ايم در بر نور جمال او
او مهر آسمان بود و ذره پرور است
فردا كه هر كسى به شفيعى برد پناه
چشم تمام خلق به موسى بن جعفر است
«خسرو» چه غم ز كثرت عصيان ترا بود
او شافع گناه تو در روز محشر است
(محمّد خسرو نژاد)
*****************
چشم گردون در عزاى موسى جعفر گريست
ديده خورشيد بر آن ماه خوش منظر گريست
گرچه او پروانه حق بود امّا همچو شمع
در مناجاتش ز هجر دوست پا تا سر گريست
ژرف زندان بهر او معراج قرب دوست بود
عاشق صادق ز هجران رخ دلبر گريست
گه به ياد مادرش زهرا فغان از دل كشيد
گاه بر مظلومى شير خدا حيدر گريست
ديده عشاق از داغ امام عاشقان
در دل صحراى غم يك آسمان اختر گريست
حضرت معصومه زين ماتم فغان از دل كشيد
در مدينه از غم مرگ پدر دختر گريست
در عزاى ناخداى فلك تسليم و رضا
پور دلبندش رضا در موج غم گوهر گريست
«حافظى» شمع وجودت آب شد از اين الم
آتشين طبعت ز نوك خامه بر دفتر گريست
(محسن حافظى)
*****************
چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده
چشم يعقوب زمان در ماتمش دريا شده
اختران اشك جارى ز آسمان ديده گشت
چون نهان ماه رخش در هاله غم ها شده
بس كه جانسوز است داغ آن امام عاشقان
در عزايش غرق ماتم خانه دل ها شده
اى طرفداران قرآن و شريعت بنگريد
موسى جعفر شهيد مكتب تقوا شده
او نه تنها تازيانه خورده از دست ستم
صورتش نيلى ز سيلى چون رخ زهرا شده
ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته
در مدينه دخترى امروز بى بابا شده
اين عزاى كيست كه اين گونه جهان ماتم سراست
گوئيا برپا دوباره شور عاشورا شده
اين عزاى حجت حق موسى جعفر بود
كز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده
«حافظى» شد ژرف زندان بهر او معراج عشق
عاشق صادق سوى معشوق رهپيما شده
(محسن حافظى)
*****************
گوشه زندان مكان موسى جعفر چرا
اين همه ظلم و ستم با آل پيغمبر چرا
گر سر خصمى ندارد با نكويان روزگار
(مى كند آيينه را محتاج خاكستر چرا)
جاى هارون ستمگر بر سرير عزّ و ناز
كنج زندان جايگاه موسى جعفر چرا
آن كه نظم عالم امكان بود در دست او
كُند و زنجير ستم بر پاى آن سرور چرا
گفته اش جز گفته قرآن و پيغمبر نبود
بسته در بند جفا آن حجت داور چرا
حجت يزدان بود در بند نامردان اسير
آسمان زين غم نمى پاشد ز يكديگر چرا
مى رسد از بعد پيغمبر خداوندا چنين
بر مسلمانان ستم از فرقه كافر چرا
در شگفتم اين معمّا را، نمى گيرد هنوز؟
آتش قهر خدا از كافران، كيفر چرا
آن كه جان عالم هستى طفيل هست اوست
در غريبى جان دهد بى مونس و ياور چرا
تا ابد «خسرو» مرا اين مشكل لاينحل است
شيعيان را گوشه زندان بود رهبر چرا
(محمّد خسرو نژاد)
*****************
ديشب درون محبسِ بيداد هارون
مى گفت موسى با رضايش قصه خون
ديشب پدر را سر به دامان پسر بود
چشم پسر محو تماشاى پدر بود
ديشب پدر سوز دلش را ساز مى كرد
بهر پسر افشا هزاران راز مى كرد
لعل لبش لب تشنگان را نوش مى داد
او راز مى گفت و رضايش گوش مى داد
مى گفت: اى نور دل شمع شب تار
يك لحظه اى از گردنم زنجير بردار
از بس كه با كُند ستم من آشنايم
كوبيده گشته گوشت هاى ساق پايم
بينى اگر گلبرگ رويم گشته نيلى
نَبْود عجب زيرا ز دشمن خورده سيلى
ديشب كه مى زد از ره كين وحشيانه
سندى شاهك بر تن من تازيانه
(ژوليده نيشابورى)
*****************
توفيق فغان دارم چون چاک گريبانها
خاکستر من مانده بر دامن نيرانها
شد دانهء زنجيرم با پيکر من همخون
سخت است برای من پيمودن زندانها
همچون شجری هستم تا نيمه ميان خاک
شد غربت افزونم سر لوحهء عنوانها
آويخته ساق من از تختهء تابوتم
بشکسته مرا ساقه چون گل به گلستانها
تا بر روی زهرايم شلاق اثر بنمود
شلاق يهودی شد تاديب مسلمانها
سيلی است بجای خون، زندان عوض طشت است
خون می چکد از لعلم، بشکسته چو دندانها
افتاده ميان راه جسمی که به زنجير است
افسوس از اين بيداد، فرياد ز دورانها
ای شيعه بر تو باد درود و سلام من
وقت است بشنويد فرازی کلام من
عمرم نه صرف شد به سيه چالها عبث
کز بهر شيعه بود همه اهتمام من
در انزوا نبود همه عمر من که بود
در سجده گاه گوشهء زندان قيام من
روزی که غصه خلق شد از حکمت خدا
بگزيد غصه را دل والا مقام من
چون جام عشق فال به نام حسين زد
از غبطه رفت در طلب درد جام من
من آن امام مفترض الاطاعه ام که شد
از اقتدار کنج سيه چال دام من
تنها نی ام (نيستم)، غريب نی ام، بی نوا نی ام
زهراست آنکه بود انيس مدام من
بی جرم و بی گناه به زندان گذشت عمر
نه بلکه بود نسل علی اتهام من
زندان مرا به خويش چه خوش داد عادتم
ديگر نداشت فاصله ای صبح و شام من
همچون درخت ريشه دواندم به قعر خاک
خلصنی ياربم شده بود التيام من
از بس که مانده ظاهری از استخوان و پوست
ديگر نبود طاقتی از استلام من
بغض يهود قدرت سيلی فزون کند
زهراست باخبر ز رخ نيل فام من
هر ناسزا و فحش نثارم حلال بود
هرگونه لطف و جود و نوازش حرام من
هارون بدست ظلم نگهبان کافرش
می خواست بشکند حرم احترام من
با کام روزه زير شکنجه لبان خشک
افطار زهر بود بهشتی طعام من
امضای نيلی غل و زنجير بر تنم
تاکيد ديگری است به حسن ختام من
با کام تشنه بر همهء شيعيان خود
همراهی حسين يگانه پيام من
مهدی کجاست تا که بگيرد ز دشمنان
با ضرب ذوالفقار علی انتقام من