اشعار شهادت امام محمد باقـــــــــــــــر (ع)
بار دگر مدینه غمی تازه دیده است
داغی دگر به جان و دل او رسیده است
تنها مدینه نیست که در سوگ و ماتم است
ماتم نشین و غم زده هر آفریده است
از بس به خاک اوست نهان چلچراغ نور
شام مدینه آینه دار سپیده است
بر محنت و غریبی گلهای باغ عشق
گریان شده است دیده هر کس شنیده است
از بس که داغ بر دل زهرا نهاده اند
خون جگر ز چشم پیمبر چکیده است
گلچین روزگار که دستش شکسته باد
از باغ اهل بیت گلی تازه چیده است
سوزد دلم ز داغ غم باقر العلوم
آن کس که کشته ره و عشق و عقیده است
از غربت و مصیبت آن حجت خدا
نخل بلند قامت هستی خمیده است
آن نازنین که در سفر کربلا و شام
خونین جگر به سینه صحرا دویده است
همراه کاروان اسیران دشت خون
بر جان بلا و محنت جانان خریده است
ای تربت بقیع به عرش افتخار کن
اینجا سرور قلب نبی آرمیده است
از سوز سینه گفت(وفائی)به اهل دل
خار غمش به پای دل ما خلیده است
دلم پَر مى زند امشب براى حضرت باقر
كه گويم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر
نديده ديده گيتى به علم و دانش و تقوا
كسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر
ز بهر رفع حاجات و نياز خويش گرديده
سلاطين جهان يكسر گداى حضرت باقر
زبان از وصف او اَلكَن قلم از مدح او عاجز
كه جز حق كس نمى داند بهاى حضرت باقر
نزايد مادر گيتى ز بهر خدمت مردم
به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر
بود عقل بشر مات و به حيرت عارف و دانا
ز صدق و پاكى و مهر و وفاى حضرت باقر
به ذرات جهان يكسر بود او هادى رهبر
كه جان عالمى گردد فداى حضرت باقر
به زير ابر پنهان شد مه و خورشيد از حجلت
ز شرم نورروى دلرباى حضرت باقر
برو كسب فضيلت كن چو مردان خدا اى دل
ز بحر دانش بى منتهاى حضرت باقر
اگر گردد شفيع ما به نزد خالق يكتا
به هر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقر
خدا ايمن كند او را ز بيم آتش دوزخ
هر آن كس پا گذارد جاى پاى حضرت باقر
ز اندوه و غم و محنت بود آسوده و راحت
به زير سايه و تحت لواى حضرت باقر
بود «ژوليده» را اين بس كه از لطف خداوندى
زند صبح و مسا دم از ولاى حضرت باقر
(ژوليده نيشابورى
آسمان اشك غم از ديده ما بيرون كرد
دل ما را ز غم و غصّه لبالب خون كرد
هر دلى رسته ز غم بود، به غم كرد دچار
هر سرى لاف زد از عقل و خرد مجنون كرد
هر كه در دايره عشق و وفا گام نهاد
چرخش از دايره عشق و وفا بيرون كرد
پنچمين حجت حق حضرت باقر كه خدا
بهر او خلقت اين دايره گردون كرد
گشت مسموم جفا از اثر زهر وليد
شيعيان را به جهان غمزده و محزون كرد
چه دهم شرح غمش را كه ندانم به خدا
با دل خسته او زهر هلاهل چون كرد
گويم آن قدر كه تا بر سر زين جاى گرفت
آسمان زين فلك از غم او وارون كرد
قدر اين گوهر يكدانه ندانست فلك
كه غريبانه به زير لحدش مدفون كرد
مى رود اشگ غم از چشم ملايك «خسرو»
شعر جانسوز تو چون چشم ملك جيحون كرد
(محمّد خسرو نژاد)
اى فروزان گهرِ پاكِ بقيع
گل پرپرشده در خاك بقيع
با سلامت كنم آغاز كلام
اى ترا! ختم رُسُل گفته سلام
پنجمين حجّت و هفتم معصوم
بابى اَنْتَ كه گشتى مسموم
اى فداى حق و قربانى دين!
كرده يك عمر نگهبانى دين!
تنت از درد و الم كاسته شد
تا كه دين قامتش آراسته شد
اى ز آغاز طفوليت خويش
بوده در رنج و غم و درد، پريش
از عدو ظلم و شرارت ديده
چون پدر رنج اسارت ديده
خار در پا و رَسَن در بازو
رفته اى با اُسرا در هر سو
كرده خون خاطرت اى شمع ولا
محنت واقعه كربوبلا
كربلا ديده اى و كوفه و شام
اى شهيد از اثر ظلم هشام
آتش غم پر و بالت را سوخت
زهر كين، شعله به جانت افروخت
اثر زهرِ به زين آلوده
كرده اعضاى ترا فرسوده
نزد حق يافته فيض ديدار
جسم تو خفته و روحت بيدار
خود تو مظلومى و قبر تو خراب
ديده دهر ازين غصه پر آب
شيعه را دل ز عزايت شده داغ
كه بود قبر تو بى شمع و چراغ
ظلمِ اين امتِ دور از ادراك
كرده يكسان حَرمت را با خاك
با چنين ظلم و ستم از اعدا
بهتر اينست كه قبر زهرا
مخفى از ديده دشمن گردد
تا ز هر حادثه ايمن گردد
(سيّد رضا مؤيّد)
ای دومین محمد و ای پنچمین امام
از خلق و از خدای تعالی تو را سلام
چشم و چراغ فاطمه، خورشید هفت نور
روح و روان احمد و فرزند چار امام
آن هفت نور روشنی چشم هفت آفتاب
آن چار امام خود پدر این چهار امام
وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار
نام تو را نبرده نبی جز به احترام
هم ساکنان عرش به پایت نهاده رخ
هم طایران سدره به دستت همیشه رام
حکم خدا به همت تو گشته پایدار
دین نبی به دانش تو مانده مستدام
با آنهمه جلال و مقامی که داشتی
دیدی ستم ز خصم ستمگر علی الدوام
گه دید چشم پاک تو بیداد از یزید
گاهی شنید گوش تو دشنام از هشام
گریند در عزای تو پیوسته مرد و زن
سوزند از برای تو هر روز خاص و عام
گاهی به دشت کرب و بلا بوده ای اسیر
گاهی به کوفه بر تو شد ظلم، گه به شام
خوانند سوی بزم یزیدت، بدان جلال
بردند در خرابه شامت بدان مقام
گر کف زدندن اهل ستم پیش رویتان
گر سنگ ریختند بر سرهایتان زبام
راحت شدی ز جور و جفای هشام دون
آندم که گشت عمر تو را از زهر کین تمام
داریم حاجتی که ز لطف و عنایتی
بر قبر بی چراغ تو گئیم یک سلام
«میثم» هماره وصف شما خاندان کند
ای مدحتان بر اهل سخن خوشترین کلام
غلامرضا سازگار
اى به تو از خالق داور سلام
از لب جانبخش پيمبر سلام
اى پدر عالم هستى همه
نخل على يوسف فاطمه
شمس و قمر را به نسب اخترى
نسل امام از پدر و مادرى
اختر تابنده دانش تويى
بلكه شكافنده دانش توئى
عالم علم احد قادرى
باقرى و باقرى و باقرى
دانشى كل نقطه اى از مكتبت
علم لِدُنى سخنى بر لبت
مدح تو از قول خدا در نبى است
خلق تو آيينه خلق نبى است
مام تو ريحانه بخل بتول
جابرت اورده سلام از رسول
اختر تابنده ماه رجب
مهر فروزنده ما رجب
شهر رجب را تو مهين كوكبى
ماه فروزان نخستين شبى
علم نهانى ز گلستان تو
پير خرد طفل دبستان تو
هر نفست باغ گلى از كمال
هر سخنت پاسخ صدها سوال
مهر رخت اى به على نور عين
بوسه گه يوسف زهرا حسين
نام تو را گفت عدو ناسزا
از چه تو گفتيش ز رافت دعا
با همه فضل و شرف و علم تو
دشمن تو شد خجل از حلم تو
اى به فدايت پدر و مادرم
مدح تو در اوج دهان گوهرم
(ميثم) و عبد مطيع توام
عاشق ديدار بقيع توام
دلم پر مى زند امشب براى حضرت باقر
كه گويم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر
نديده ديده ى گيتى به علم و دانش و تقوا
كسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر
ز بهر رفع حاجات و نياز خويش گرديده
سلاطين جهان يكسر گداى حضرت باقر
زبان از وصف او لكن، قلم از مدح او عاجز
كه جز حق كس نمى داند بهاى حضرت باقر
نزايد مادر گيتى ز بهر خدمت مردم
به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر
به ذرات جهان يكسر بود او هادى و رهبر
كه جان عالمى گردد فداى حضرت باقر
برو كسب فضيلت كن چو مردان خدا اى دل
ز بحر دانش بى منتهاى حضرت باقر
اگر گردد شفيع ما بنزد خالق يكتا
بهر هر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقر
ز اندوه و غم و محنت بود آسوده و راحت
بزير سايه و تحت لواى حضرت باقر
اى شمع بزم دين، يا باقرالعلوم
وى آيت مبين، يا باقرالعلوم
اى سرور امم، وى پنجمين امام
معصوم هفتمين، يا باقرالعلوم
مرآت طاوها، ريحانه ى نبى
فرزند يا و سين، يا باقرالعلوم
اى مهر دل فروز، در آسمان علم
وى يار مه جبين، يا باقرالعلوم
اى حجت خدا، ما را شفيع شو
در روز واپسين، يا باقرالعلوم
اى آفتاب علم، آئينه ى كمال
چشم و چراغ دين، يا باقرالعلوم
اى نور كردگار، هستى تو يادگار
بر زين العابدين، يا باقرالعلوم
رسواى خاص و عام، كردى هشام را
با نطق آتشين، يا باقرالعوم
اى ماه هاشمى، شد قلب اهل دل
با مهر تو عجين، يا باقرالعلوم
اى كشته ستم، عالم به ماتمت
با غم شده قرين، يا باقرالعلوم
شمع وجود تو، شد قطره قطره آب
از سوز زهركين، يا باقرالعلوم
شد طبع «حافظى» از خرمن ادب
پيوسته خوشه چين، يا باقرالعلوم
يادگار عشق و جنون
من غصه دار غصه هايى قرينم
من كربلا را يادگار آخرينم
من يادگار روزهاى خاك و خونم
من يادگار چهرههاى لاله گونم
من تشنگى در خيمه را احساس كردم
ياد از دو دست خونى عباس كردم
من كودكى بودم كه آهم را شنيدند
ديدم سر جدّ غريبم را بريدند
من ديدهام در وقت تشييع جنازه
اسبان دشمن را كه خورده نعل تازه
من با خبر هستم ز باغى بى شكوفه
خورشيد را بر نيزه ديدم بين كوفه
گرچه كنون مسموم از زهر هشامم
من كشته ويرانهاى در شهر شامم
سوغات من از كربلا درد و محن بود
پژمردگى لاله هايى در چمن بود
من روضه خوانى در منا بر پا نمودم
خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم
من سوختم از داغ بانوى مدينه
سنگ مدينه مىزدم هر دم به سينه
حالا كه نقش زهر كين در جسم مانده
از جسم پاك من فقط يك اسم مانده
يارب هشام آرامش من را به هم زد
او ظلم را در دفتر ظلمت رقم زد
يارب! قرارم را ز نيرنگش ربوده
در مجلس مستى مرا دعوت نموده
زهر عدو خون كرده قلب آتشين را
گريان نموده چشم زين العابدين را
برآن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع آن تجسم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
بقیع کعبه قدس چهار معصوم است
چهار نور خدا می دمد زدامانش
یکی است حضرت باقر آز آن چهار امام
که داغ او زده آتش به قلب یارانش
شهید شد ز جفای هشام آن مولا
ز زهر تعبیه در زین که اب شد جانش
غریب اوست که در موسم زیارت حج
مدینه و آنهمه زائر که هست مهمانش
شب شهادت او یک نفر نمی ماند
که اشک غم بفشاند به قبر ویرانش
دری که سجده گه قدسیان بود خاکش
به زائرش ندهد اذن بوسه دربانش
| 1388/08/27 ساعت 13:55:12 | |
|
من غصه دار غصه های بی قرینم من کربلا را یادگار آخرینم من یادگار روزهای خاک وخونم من یادگار چهره های لاله گونم من تشنگی را در حرم احساس کردم یاد دو دست خونی عباس کردم من کودکی بودم که آهم را شنیدند دیدم سر جد غریبم را بریدند من دیده ام در وقت تشییع جنازه اسبان دشمن را که خوزده نعل تازه من با خبر هستم ز باغی بی شکوفه خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه گرچه کنون مسموم از زهر هشامم من کشته ویران ای در شهر شامم من روضه خوانی در منا بر پا نمودم خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم من سوختم از داغ بانوی مدینه سنگ مدینه می زنم هر دم به سینه حالا که نقش زهر کین در جسم مانده از جسم پاک من فقط یک اسم مانده یا رب قرارم را ز نیرنگش ربوده در مجلس مستی مرا دعوت نموده زهر عدو خون کرده قلب آتشین را گریان نموده چشم زین العابدین را حبیب الله موحد |
بسم الله النور: با عرض سلام خدمت دوستان خالصانه از همه دوستان و علاقمندان خواهشمندیم که مطالب و راهنماییها ونظرات خودراباما در میان بگذارید.